داستانهای از کربلا شماره 4

داستانهای از کربلا شماره 4

داستانهای از کربلا شماره 4

  • ویژه کودکان و نوجوانان

تابوت مرد عاصى و غبار کربلا

مرحوم تاج الدّين حسن سلطان محمد( رضوان اللّه تعالى عليه ) در کتاب خود مينويسد 
در بغداد مرد فاسقى بود که هنگام احتضار وصيّت کرده بود که مرا ببريد نجف اشرف دفن کنيد شايد خداوند مرا بيامرزد و بخاطر حضرت امير المومنين عليه السلام ببخشد.
چون وفات کرد قوم و خويشان او حسب الوصيّة او را غسل داده و کفن نمودند و در تابوتى گذاردند و بسوى نجف حمل کردند.
شب حضرت امير عليه السلام به خواب بعضى از خدّام حرم خود آمدند، و فرمودند: فردا صبح نعش يک فاسق را از بغداد مى آورند که در زمين نجف دفن کنند، برويد و مانع اين کار شويد! و نگذاريد او را در جوار من دفن کنند.
فردا که شد خدّام حرم مطهّر يکديگر را خبر کردند، رفتند و در بيرون دروازه نجف ايستادند، که نگذارند که نعش آن فاسق را وارد کنند، هر قدر انتظار کشيدند کسى را نياوردند.
شب بعد باز در خواب ديدند حضرت امير عليه السلام را که فرمود: آن مرد فاسق را که شب گذشته گفتم نگذاريد وارد شوند فردا ميآيند، برويد و به استقبال او، و او را با عزّت و احترام تمام بياوريد و در بهترين جاها دفن کنيد. گفتند: آقا شب قبل فرموديد نگذاريد و حالا ميفرمائيد بهترين جا دفن شود!؟
حضرت فرمود: آنهايى که نعش را مى آوردند، شب گذشته راه را گم کردند، و عبورشان به زمين کربلا افتاد، باد وزيد خاک و غبار زمين کربلا را در تابوت او ريخته از برکت خاک کربلا و احترام فرزندم حسين عليه السلام خداوند از جميع تقصيرات او گذشت او را آمرزيد و رحمت خود را شامل حالش ‍ گردانيده است . (10)
سرزمين کربلا گنجينه اسرار دارد  ***  اندر آن دار الشفا مکنونه احرار دارد
آن قمر باشد حسين و دور او اصحاب و ياران  ***  و آن نگين باشد على دردانه اسرار دارد
کربلا شد لاله زار و بوستان آل طه  ***  اشک چشم شيعيانش راه بر گلزار دارد
راه و رسمش تا قيامت رهنماى شيعيان شد  ***  کربلاهايش در ايران غنچه بى خار دارد
_______________________________________
10-تحفة المجالس - انوار آسمانى ص 104.s
انتهای پیام
Share:
Tags: