تفسیر سوره محمد(ص) آیه1 - 10

تفسیر سوره محمد(ص) آیه1 - 10

تفسیر سوره محمد(ص) آیه1 - 10

  • تفسیر قرآن
تفسیر سوره محمد ( 47 )  (صلى الله عليه وآله وسلّم (
اين سوره در مدينه نازل شده و 38 آيه است
محتواى سوره محمد )صلى الله عليه وآله وسلّم(
اين سوره که بخاطر آيه دوم آن که نام پيامبر اسلام در آن ذکر شده سوره محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) نام دارد نام ديگرش سوره قتال ( سوره جنگ ) است ، و در واقع مساله جهاد و جنگ با دشمنان اسلام مهمترين موضوعى است که بر اين سوره سايه افکنده ، در حالى که قسمت مهم ديگرى از آيات اين سوره به مقايسه حال مؤمنان و کفار و ويژگيها و صفات آنها ، و همچنين سرنوشتشان در آخرت مى پردازد .
به طور کلى محتواى سوره را مى توان در چند بخش خلاصه کرد :
1 - مساله ايمان و کفر و مقايسه حال مؤمنان و کافران در اين جهان و جهان ديگر .
2 - بحثهاى گويا و صريحى پيرامون مساله جهاد و پيکار با دشمنان ، و دستور در باره اسيران جنگى .
3 - قسمت قابل ملاحظه ديگرى شرح حال منافقان است که به هنگام نزول اين آيات در مدينه فعاليتهاى تخريبى زيادى داشتند .
4 - بخش ديگر از مساله سير در زمين و بررسى سرنوشت اقوام پيشين به عنوان يک درس عبرت سخن مى گويد .
5 - در قسمتى از آيات سوره مساله آزمايش الهى به تناسب مساله جنگ مطرح است .
6 - در قسمتى ديگر از مساله انفاق که آن نيز نوعى جهاد است و در نقطه مقابل آن مساله بخل سخن به ميان آمده .
7 - در بعضى از آيات سوره به همين مناسبت مساله صلح با کفار ( صلحى که مايه شکست و ذلت باشد ) مطرح و از آن نهى شده است .
روي همرفته با توجه به اينکه اين سوره در مدينه به هنگام درگيرى شديد مسلمانان با دشمنان اسلام نازل شده ، و به گفته جمعى از مفسران در بحبوحه جنگ احد يا کمى بعد از آن بوده است ، مساله اصلى در آن مساله جنگ است .
و بقيه مسائل بر محور آن دور مى زد ، جنگى سرنوشت ساز و مشخص کننده صفوف مؤمنان از کافران و منافقان ، جنگى که پايه هاى اسلام را تقويت مى کرد ، و دشمنانى را که قصد نابودى اسلام و مسلمين داشتند بر سر جاى خود مى نشاند .
فضيلت تلاوت سوره
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) آمده است : من قرء سورة محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) کان حقا على الله ان يسقيه من انهار الجنة :  کسى که سوره محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) را تلاوت کند بر خدا حق است که او را از نهرهاى بهشت سيراب سازد .
در کتاب ثواب الاعمال از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده که فرمود : من قرء سورة الذين کفروا ( سورة محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) ) لم يرتب ابدا ، و لم يدخله شک فى دينه ابدا ، و لم يبتله الله بفقر ابدا و لا خوف سلطان ابدا و لم يزل محفوظا من الشرک و الکفر ابدا حتى يموت فاذا مات وکله الله به فى قبره الف ملک يصلون فى قبره و يکون ثواب صلاتهم له و يشيعونه حتى يوقفوه موقف الامن عند الله عز و جل و يکون فى امان الله و امان محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) : هر کس سوره محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) را بخواند هرگز شک و ترديد در دين به خود راه نمى دهد ، و هرگز خداوند او را به فقر در دين مبتلا نمى سازد ، و هرگز ترسى از سلطانى نخواهد داشت ، و همواره تا آخر عمرش از شرک و کفر محفوظ و در امان خواهد بود ، و هنگامى که مى ميرد خداوند هزار فرشته را مامور مى کند که در قبرش نماز بخوانند و ثواب نمازهايشان از آن او است ، و اين هزار فرشته همچنان با او هستند تا در عرصه محشر در محل امن و امانى او را متوقف کنند ، و پيوسته در امان خدا و محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) است.
روشن است آنها که محتواى اين آيات را در جان خود پياده کنند و در پيکار با دشمنان سرسخت و بى رحم و بى منطق ، ترديد و تزلزل بخود راه ندهند ، هم پايه هاى دين و ايمانشان قوى مى شود ، و هم ترس و ذلت و فقر از آنها برچيده خواهد شد ، و هم در قيامت در جوار رحمت الهى متنعمند.
در حديث ديگرى آمده است که امام (عليه السلام) فرمود : من اراد ان يعرف حالنا و حال اعدائنا فليقرء سورة محمد فانه يراها آية فينا و آية فيهم : هر کس بخواهد حال ما و دشمنان ما را بنگرد سوره محمد را بخواند که آيه اى در باره ما است و آيه اى در باره آنها ! .
اين حديث را مفسران اهل سنت مانند آلوسى در روح المعانى و سيوطى در در المنثور نيز نقل کرده اند .
و بيانگر اين واقعيت است که نمونه اتم ايمان اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) بودند و نمونه بارز کفر و نفاق بنى اميه درست است که در اين سوره تصريحى به عنوان اهلبيت نيامده ، و نه به عنوان بنى اميه ، ولى چون از دو گروه مؤمن و منافق و ويژگيهاى آنها بحث شده است قبل از هر چيز اشاره به آن دو مصداق روشن مى کند ، و در عين حال مانع از شمول سوره نسبت به ساير افراد مؤمن و منافق نيست .
سورة محمد
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الَّذِينَ کَفَرُوا وَ صدُّوا عَن سبِيلِ اللَّهِ أَضلَّ أَعْمَلَهُمْ(1) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ ءَامَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلى محَمَّد وَ هُوَ الحَقُّ مِن رَّبهِمْ کَفَّرَ عَنهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ أَصلَحَ بَالهُمْ(2) ذَلِک بِأَنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّبَعُوا الحَقَّ مِن رَّبهِمْ کَذَلِک يَضرِب اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَلَهُمْ(3)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - کسانى که کافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند اعمالشان را نابود مى کند .
2 - و کسانى که ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به آنچه بر محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) نازل شده ، و همه حق است و از سوى پروردگار ، نيز ايمان آوردند خداوند گناهانشان را مى بخشد و کارشان را اصلاح مى کند .
3 - اين به خاطر آن است که کافران از باطل پيروى کردند و مؤمنان از حقى که از سوى پروردگارشان بود ، اينگونه خداوند براى مردم زندگيشان را توصيف مى کند .
تفسير : مؤمنان پيرو حقند و کافران پيرو باطل
اين سه آيه در حقيقت مقدمه اى است براى يک دستور مهم جنگى که در آيه چهارم داده شده است .
در آيه نخست وضع حال کافران ، و در آيه دوم وضع حال مؤمنان را بيان کرده ، و در آيه سوم آن دو را با هم مقايسه مى کند ، تا با روشن شدن اين خطوط آمادگى براى پيکار مکتبى با دشمنان بيرحم و ستمگر حاصل شود .
نخست مى فرمايد : کسانى که کافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند خداوند اعمالشان را به نابودى مى کشاند و گم مى کند ( الذين کفروا و صدوا عن سبيل الله اضل اعمالهم ).
اين اشاره به سردمداران کفر و مشرکان مکه است که آتش افروزان جنگهاى ضد اسلامى بودند ، نه تنها خودشان کافر بودند که ديگران را نيز با انواع حيل و نقشه ها از راه خدا بازمى داشتند .
گر چه بعضى از مفسران مانند زمخشرى در کشاف صد را در اينجا به معنى اعراض از ايمان تفسير کرده اند ، در مقابل آيه بعد که از ايمان سخن مى گويد ، ولى با توجه به موارد استعمال اين کلمه در قرآن مجيد بايد معنى اصلى آن را که همان منع و جلوگيرى است حفظ کرد .
منظور از اضل اعمالهم اين است که آن را نابود و حبط مى کند ،
زيرا گم کردن کنايه از بى سرپرست ماندن چيزى است که لازمه آن از بين رفتن است .
به هر حال بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به کسانى مى دانند که در روز جنگ بدر شترهائى را نحر کرده به مردم انفاق کردند ، ابو جهل ده شتر ، صفوان ده شتر ، و سهل بن عمرو ده شتر براى لشکر سر بريدند .
اما چون اين اعمال در طريق شرک و برنامه هاى شيطانى بود همگى حبط شد .
ولى ظاهر اين است که محدود به اين معنى نيست ، بلکه تمام اعمالى را که ظاهرا به عنوان کمک به مستمندان يا ميهمان نوازى يا غير آنها انجام مى دادند به خاطر عدم ايمانشان همگى حبط مى شود .
از اين گذشته اعمالى را که آنها براى محو اسلام و درهم شکستن مسلمين انجام مى دادند خداوند همه آنها را نيز گم و نابود کرد و از رسيدن به مقصد و هدف بازداشت .
آيه بعد توصيفى است از وضع مؤمنان که در نقطه مقابل کفارى که اوصافشان در آيه قبل آمده است قرار دارند مى فرمايد : و کسانى که ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، و به آنچه بر محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) نازل شده که حق است و از سوى پروردگار است نيز ايمان آوردند خداوند گناهانشان را مى بخشد و کارشان را در دنيا و آخرت اصلاح مى کند ( و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم کفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم).
ذکر ايمان به آنچه بر پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) نازل شده بعد از ذکر ايمان به طور مطلق تاکيدى است بر برنامه هاى اين پيامبر بزرگ ، و از قبيل ذکر خاص بعد از عام است ، و بيانگر اين واقعيت است که بدون ايمان به آنچه بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) نازل شده هرگز ايمان به خدا تکميل نمى شود .
اين احتمال نيز وجود دارد که جمله اول اشاره به ايمان به خدا است ، و جنبه اعتقادى دارد ، و اين جمله اشاره به ايمان به محتواى اسلام و تعليمات آنحضرت است و جنبه عملى دارد .
و به تعبير ديگر ايمان به خدا به تنهائى کافى نيست ، بلکه بايد ايمان به ما انزل عليه نيز داشته باشند ، ايمان به قرآن ، ايمان به جهاد ، ايمان به نماز و روزه ، ايمان به ارزشهاى اخلاقى که بر او نازل شده است .
ايمانى که مبدأ حرکت ، و تاکيدى بر عمل صالح بوده باشد .
قابل توجه اين است که بعد از ذکر اين جمله مى گويد : )و هو الحق من ربهم( در حالى که آنچه بر او نازل شده حق است و از سوى پروردگار .
يعنى ايمان آنها بى حساب و بى دليل نيست ، چون حق را در آن تشخيص داده اند ايمان آورده اند .
و تعبير من ربهم ( از سوى پروردگارشان ) تاکيدى است بر اين واقعيت که هميشه حق از سوى پروردگار است ، از او سرچشمه مى گيرد و به او بازمى گردد.
قابل توجه اينکه در مقابل دو کيفرى که براى کفار بازدارنده از راه خدا ذکر شده بود دو پاداش براى مؤمنان صالح العمل بيان مى کند که نخستين آنها پوشاندن لغزشها و بخشودگى خطاهائى است که به هر حال هر انسان غير معصومى از آن خالى نيست ، و ديگر اصلاح بال است .
بال به معانى مختلفى آمده است به معنى حال ، کار ، قلب ، و به گفته راغب در مفردات به معنى حالات پر اهميت است ، بنا بر اين اصلاح بال به معنى سر و سامان دادن به تمام شئون زندگى و امور سرنوشت ساز مى باشد که طبعا هم پيروزى در دنيا را شامل است، و هم نجات در آخرت را ، به عکس سرنوشتى که کفار دارند که به حکم اضل اعمالهم تلاشها و کوششهايشان به جائى نمى رسد و به جز شکست نصيب و بهره اى ندارند .
و مى توان گفت آمرزش گناهان نتيجه ايمان آنها، و اصلاح بال نتيجه اعمال صالح آنها است .
مؤمنان هم داراى آرامش فکرند ، و هم پيروزى در برنامه هاى عملى که اصلاح بال دامنه گسترده اى دارد و همه اينها را شامل است ، و چه نعمتى از اين بالاتر که انسان روحى آرام و قلبى مطمئن و برنامه هائى مفيد و سازنده داشته باشد .
در آخرين آيه نکته اصلى اين پيروزى و آن شکست را در يک مقايسه فشرده و گويا بيان کرده ، مى فرمايد : اين به خاطر آن است که کافران از باطل پيروى کردند ، و مؤمنان از حقى که از سوى پروردگارشان بود ( ذلک بان الذين کفروا اتبعوا الباطل و ان الذين آمنوا اتبعوا الحق من ربهم).
جان مطلب اينجا است که دو خط ايمان و کفر از دو خط حق و باطل منشعب مى شود ، حق يعنى واقعيتهاى عينى که از همه بالاتر ذات پاک پروردگار است ، و به دنبال آن حقائق مربوط به زندگى انسان ، و قوانينى حاکم بر رابطه او با خدا ، و روابط آنها با يکديگر است .
باطل يعنى پندارها ، خيالها ، نيرنگها ، افسانه هاى خرافى ، کارهاى بيهوده و بى هدف ، و هر گونه انحراف از قوانين حاکم بر عالم هستى .
آرى مؤمنان پيروى از حق مى کنند ، به همان معنى که گفته شد و کفار از باطل ، و همين دليل بر پيروزى آنها و شکست اينها است .
قرآن مجيد مى گويد : و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا :
آسمان و زمين و آنچه را در ميان آن دو است باطل نيافريده ايم.( سوره ص - 27)
بعضى باطل را به معنى شيطان ، و بعضى به معنى بيهوده تفسير کرده اند ، ولى همانگونه که گفتيم باطل معنى وسيعى دارد که همه اينها و غير آن را شامل مى شود .
و در پايان آيه مى افزايد : اينگونه خداوند براى مردم مثلهاى زندگيشان را بيان مى کند (کذلک يضرب الله للناس امثالهم)
يعنى همينگونه که خطوط زندگى مؤمنان و کفار ، و اعتقادات و برنامه هاى عملى و نتائج کار آنها را در اين آيات بيان فرموده ، سرنوشت حيات و عاقبت کار آنها را مشخص مى سازد .
راغب در مفردات مى گويد : مثل به معنى سخنى است که در باره چيزى گفته شود همانند سخنى که در باره مطلب مشابه آن گفته شده ، تا يکى ديگر را تبيين کند .
از سخنان ديگر او نيز استفاده مى شود که اين کلمه گاه به معنى مشابهت به کار مى رود ، و گاه به معنى توصيف .
و ظاهرا در آيه مورد بحث منظور معنى دوم است ، يعنى خداوند اينگونه توصيف حال مردم مى کند ، همانگونه که در آيه 15 سوره محمد (صلى الله عليه وآله وسلّم) آمده : مثل الجنة التى وعد المتقون : توصيف بهشتى که به پرهيزکاران وعده داده شده چنين است ... به هر حال از اين آيه به خوبى استفاده مى شود که هر اندازه به حق نزديکتر باشيم به ايمان نزديکتريم ، و به هر اندازه اعتقاد و عمل ما گرايش به باطل داشته باشد از حقيقت ايمان دورتريم و به کفر نزديکتر!، که خط ايمان و کفر همان خط حق و باطل است .
فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ کَفَرُوا فَضرْب الرِّقَابِ حَتى إِذَا أَثخَنتُمُوهُمْ فَشدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً حَتى تَضعَ الحَرْب أَوْزَارَهَا ذَلِک وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لانتَصرَ مِنهُمْ وَ لَکِن لِّيَبْلُوَا بَعْضکم بِبَعْض وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَلَهُمْ(4) سيهْدِيهِمْ وَ يُصلِحُ بَالهُمْ(5) وَ يُدْخِلُهُمُ الجَنَّةَ عَرَّفَهَا لهُمْ(6)
ترجمه :
4 - هنگامى که با کافران در ميدان جنگ رو به رو مى شويد گردنهايشان را بزنيد ، و همچنان ادامه دهيد تا به اندازه کافى دشمن را درهم بکوبيد ، در اين هنگام اسيران را محکم ببنديد ، سپس يا بر آنها منت گذاريد ( و آزادشان کنيد ) يا در برابر آزادى از آنها فديه بگيريد ، و اين وضع همچنان ادامه يابد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد ، برنامه اين است ، و هر گاه خدا مى خواست خودش آنها را مجازات مى کرد ، اما مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر بيازمايد ، و کسانى که در راه خدا کشته شدند خداوند هرگز اعمالشان را نابود نمى کند .
5-  به زودى آنها را هدايت مى کند و کار آنها را اصلاح مى کند .
6-  و آنها را در بهشت ( جاويدانش ) که اوصاف آن را براى آنان بازگو کرده وارد مى کند .
تفسير : در ميدان نبرد قاطعيت لازم است
همانگونه که قبلا گفتيم آيات گذشته مقدمه اى بود براى آماده ساختن مسلمانان براى بيان يک دستور مهم جنگى که در آيات مورد بحث مطرح شده است ، مى فرمايد : هنگامى که با کافران در ميدان جنگ روبرو مى شويد با تمام قدرت به آنها حمله کنيد و گردنهايشان را بزنيد ! ( فاذا لقيتم الذين کفروا فضرب الرقاب ) بديهى است گردن زدن کنايه از قتل است ، بنا بر اين ضرورتى ندارد که جنگجويان کوشش خود را براى انجام خصوص اين امر به کار برند ، هدف اين است که دشمن از پاى درآيد ، ولى چون گردن زدن روشنترين مصداق قتل بوده روى آن تکيه شده است .
و به هر حال اين حکم مربوط به ميدان نبرد است زيرا لقيتم از ماده لقاء در اين گونه موارد به معنى جنگ است ، قرائن متعددى در خود اين آيه مانند مساله اسارت اسيران و واژه حرب (جنگ) و شهادت در راه خدا که در ذيل آيه آمده است گواه بر اين معنى است .
کوتاه سخن اين که لقاء گاه به معنى هر گونه ملاقات استعمال مى شود ، و گاه به معنى روبرو شدن در ميدان جنگ است ، و در قرآن مجيد نيز در هر دو معنى به کار رفته ، و آيه مورد بحث ناظر به معنى دوم است .
و از اينجا روشن مى شود افرادى که به منظور تبليغات ضد اسلامى آيه را طورى معنى کرده اند که اسلام مى گويد : با هر کافرى روبرو شدى گردنش را بزن ! چيزى جز اعمال غرض و سوء نيت نيست ، و گرنه خود اين آيه صراحت در مساله روبرو شدن در ميدان جنگ دارد .
بديهى است هنگامى که انسان با دشمنى خونخوار در ميدان نبرد روبرو مى شود اگر با قاطعيت هر چه بيشتر حملات سخت و ضربات کوبنده بر دشمن وارد نکند خودش نابود خواهد شد ، و اين دستور يک دستور کاملا منطقى است .
سپس مى افزايد : اين حملات کوبنده بايد همچنان ادامه يابد تا به اندازه کافى دشمن را درهم بکوبيد ، و به زانو درآوريد ، در اين هنگام اقدام به گرفتن اسيران کنيد ، و آنها را محکم ببنديد ( حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق).
اثخنتموهم از ماده ثخن (بر وزن شکن) به معنى غلظت و صلابت است و به همين مناسبت به پيروزى و غلبه آشکار و تسلط کامل بر دشمن اطلاق مى شود .
گر چه غالب مفسران اين جمله را به معنى کثرت و شدت کشتار از دشمن گرفته اند ، ولى چنانکه گفتيم اين معنى در ريشه لغوى آن نيست ، اما از آنجا که گاه جز با کشتار شديد و وسيع دشمن ، خطر بر طرف نمى گردد يکى از مصاديق اين جمله در چنين شرائطى مى تواند مساله کشتار بوده باشد نه مفهوم اصلى آن .
به هر حال آيه فوق بيانگر يک دستور حساب شده جنگى است که پيش از درهم شکستن قطعى مقاومت دشمن نبايد اقدام به گرفتن اسيران کرد ، چرا که پرداختن به اين امر گاهى سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد ، و پرداختن به امر اسيران و تخليه آنها در پشت جبهه آنها را از وظيفه اصلى بازمى دارد .
تعبير به فشدوا الوثاق ( با توجه به اين که وثاق به معنى طناب يا هر چيزى است که با آن مى بندند ) اشاره به محکم کارى در بستن اسيران است ، مبادا اسير از فرصت استفاده کند و خود را آزاد ساخته و ضربه کارى وارد سازد .
در جمله بعد حکم اسيران جنگى را بيان مى کند که بعد از خاتمه جنگ بايد در مورد آنها اجرا شود ، مى فرمايد : يا بر آنها منت بگذاريد ، و بدون عوض آزادشان کنيد ، و يا از آنها فديه و عوض بگيريد و آزاد نمائيد ( فاما منا بعد و اما فداء) و به اين ترتيب اسير جنگى را نمى توان بعد از پايان جنگ به قتل رسانيد ، بلکه رهبر مسلمين طبق مصالحى که در نظر مى گيرد آنها را گاه بدون عوض ، گاه با عوض ، آزاد مى سازد ، و اين عوض در حقيقت يک نوع غرامت جنگى است که دشمن بايد بپردازد .
البته حکم سومى در اين رابطه نيز در اسلام هست که اسيران را بصورت بردگان درآورند ، ولى آن يک دستور الزامى نمى باشد بلکه در صورتى است که رهبر مسلمين در شرائط و ظروف خاصى آن را لازم ببيند ، و شايد به همين دليل در متن قرآن صريحا نيامده ، و تنها در روايات اسلامى منعکس است .
فقيه معروف ما فاضل مقداد در کنز العرفان مى گويد : آنچه از مکتب اهلبيت نقل شده اين است که اگر اسير بعد از پايان جنگ گرفته شود امام مسلمين مخير در ميان سه کار است : آزاد ساختن بى قيد و شرط ، و گرفتن فديه و آزاد کردن ، و برده ساختن آنها ، و در هر صورت قتل آنها جايز نيست .
او در جاى ديگر از سخن خود مى گويد : مساله بردگى از روايات استفاده شده نه از متن آيه .
اين مساله در ساير کتب فقهى نيز آمده است .
در بحث بردگى که ذيل اين آيات خواهد آمد باز به اين بحث اشاره خواهيم کرد .
سپس در دنباله آيه مى افزايد : اين وضع بايد همچنان ادامه يابد ، و دشمنان را بايد همچنان بکوبيد ، و گروهى را به اسارت درآوريد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد (حتى تضع الحرب اوزارها ).
تنها وقتى دست بکشيد که توان مقابله دشمن را درهم شکسته باشيد ، و آتش جنگ خاموش گردد .
اوزار جمع وزر به معنى بار سنگين است ، و گاه بر گناهان نيز اطلاق مى شود ، چرا که آنهم بار سنگينى بر دوش صاحبش مى باشد .
جالب اينکه اين بارهاى سنگين در آيه ، به جنگ نسبت داده شده ، مى گويد : جنگ بارهاى خود را بر زمين نهد اين بارهاى سنگين کنايه از انواع سلاحها و مشکلاتى است که جنگجويان بر دوش دارند ، و با آن روبرو هستند ، و تا جنگ پايان نپذيرد اين بار بر دوش آنها است .
اما کى جنگ ميان اسلام و کفر پايان مى گيرد؟ اين سؤالى است که مفسران پاسخهاى متفاوتى به آن داده اند .
بعضى مانند ابن عباس گفته اند: تا زمانى است که بت پرستى بر صفحه جهان باقى نماند و آئين شرک برچيده شود .
بعضى ديگر گفته اند : جنگ اسلام و کفر همچنان ادامه دارد تا مسلمانان بر دجال پيروز شوند ، و اين به استناد حديثى است که از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده که فرمود : و الجهاد ماض مذ بعثنى الله الى ان يقاتل آخر امتى الدجال : جهاد همچنان ادامه دارد ، از آن روز که خدا مرا مبعوث کرد تا زمانى که آخر امت من با دجال پيکار کنند .
بحث در باره دجال بحث دامنه دارى است ، ولى اينقدر معلوم است که دجال مرد فريبکار يا مردان فريبکارى هستند که در آخر زمان براى منحرف ساختن مردم از اصل توحيد و حق و عدالت به فعاليت مى پردازند ، و مهدى (عليه السلام) با قدرت عظيمش آنها را درهم مى کوبد .
و به اين ترتيب تا دجالان بر صفحه زمين زندگى مى کنند پيکار حق و باطل ادامه دارد ! در حقيقت اسلام با کفر دو نوع پيکار دارد : يکى پيکارهاى مقطعى است مانند غزواتى که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) با دشمنان داشت که بعد از پايان هر جنگ شمشيرها به غلاف مى رفت ، و ديگر پيکار مستمرى است که با شرک و کفر و ظلم و فساد دارد ، و اين امرى است مستمر تا زمان گسترش حکومت عدل جهانى به وسيله حضرت مهدى (عليه السلام) سپس اضافه مى کند : برنامه شما همين گونه است ( ذلک ).
و هر گاه خدا مى خواست از طرق ديگر از آنها انتقام مى گرفت ( و لو يشاء لانتصر منهم ).
از طريق صاعقه هاى آسمانى ، زلزله ها ، تندبادها ، و بلاهاى ديگر ، ولى در اين صورت ميدان آزمايش تعطيل مى شد ، اما خدا مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر بيازمايد (و لکن ليبلوا بعضکم ببعض).
اين در حقيقت فلسفه جنگ و نکته اصلى درگيرى حق و باطل است ، در اين پيکارها صفوف مؤمنان واقعى و آنها که اهل عملند از اهل سخن جدا مى شوند .
استعدادها شکوفا مى گردد ، و نيروى استقامت و پايمردى زنده مى شود ، و هدف اصلى زندگى دنيا که آزمودگى و پرورش قدرت ايمان و ارزشهاى ديگر انسانى است تامين مى گردد .
اگر مؤمنان کنارى مى نشستند و سرگرم زندگى تکرارى روزانه بودند ، و هر موقع گروه مشرک و ظالمى قيام مى کرد خداوند با نيروى غيبى و از طريق اعجاز آنها را درهم مى کوبيد ، جامعه اى بى ارزش ، خمود ، سست ، ضعيف و ناتوان به وجود مى آمد که از ايمان و اسلام نامى بيشتر نداشت .
خلاصه اينکه خداوند براى استقرار آئينش نيازى به پيکار ما ندارد ، اين ما هستيم که در ميدان مبارزه با دشمن پرورش مى يابيم و نيازمند به اين پيکار مقدسيم .
همين معنى در آيات ديگر قرآن به صورتهاى ديگر بازگو شده است ، در سوره آل عمران آيه 142 مى خوانيم : ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منکم و يعلم الصابرين : آيا چنان پنداشتيد که شما با ادعاى ايمان وارد بهشت خواهيد شد در حالى که هنوز خداوند مجاهدان شما و صابران را مشخص نساخته است ؟ و در آيه قبل از آن آمده : و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الکافرين : هدف اين است که خداوند ( در سايه اين پيکارها ) افراد با ايمان را خالص گرداند و کافران را نابود سازد .
در آخرين جمله آيه مورد بحث از شهيدانى که در اين پيکارها جان شيرين خود را از دست مى دهند ، و حق بزرگى بر جامعه اسلامى دارند ، سخن به ميان آورده مى گويد : کسانى که در راه خدا کشته شدند خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى کند ( و الذين قتلوا فى سبيل الله فلن يضل اعمالهم).
زحمات و رنجها و ايثارهاى آنها از ميان نمى رود ، همه در پيشگاه خدا محفوظ است ، در اين دنيا نيز آثار فداکاريهاى آنها باقى مى ماند ، هر بانگ لا اله الا الله به گوش مى رسد محصول زحمات آنها است ، و هر مسلمانى در پيشگاه خدا سر به سجده مى نهد از برکت فداکارى آنان است، زنجيرهاى اسارت با زحمات آنها درهم شکسته شده و آبرو و عزت مسلمين مرهون آنها است .
اين يکى از مواهب الهى در مورد شهيدان است .
و سه موهبت ديگر در آيات بعد به آن مى افزايد .
نخست مى گويد : خداوند آنها را هدايت مى کند ( سيهديهم ).
هدايت به مقامات عاليه ، و فوز بزرگ ، و رضوان الله .
ديگر اينکه وضع حال آنها را اصلاح مى نمايد ( و يصلح بالهم ).
آرامش روح و اطمينان خاطر و نشاط معنويت و روحانيت به آنها مى بخشد ، و هماهنگ با صفا و معنويت فرشتگان الهى که با آنها همدمند مى سازد .
و در جوار رحمتش آنها را به ضيافت خويش دعوت مى کند .
و آخرين موهبت اينکه : آنها را در بهشت جاويدانش که اوصافش را براى آنان بازگو کرده است وارد مى کند
( و يدخلهم الجنة عرفها لهم ).
بعضى از مفسران گفته اند نه تنها اوصاف کلى بهشت برين و روضه رضوان را براى آنها بيان کرده بلکه اوصاف و نشانه هاى قصرهاى بهشتى آنها را نيز مشخص مى سازد به گونه اى که وقتى وارد بهشت مى شوند يکسر به سوى قصرهاى خويش مى روند ! .
بعضى نيز عرفها را از ماده عرف (بر وزن فکر) به معنى عطر و بوى خوش تفسير کرده اند ، يعنى خداوند آنها را وارد بهشتى مى کند که سراسر آن را براى ميهمانانش معطر ساخته .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .
بعضى نيز گفته اند که اگر اين آيات را با آيه و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا ( آل عمران - 169 ) ضميمه کنيم روشن مى شود که منظور از اصلاح بال همان حيات جاودانى است که شهيدان در سايه آن آماده حضور نزد پروردگار ، با کنار رفتن حجابها و پرده ها مى شوند .
نکته ها :
1 - مقام والاى شهيدان
در تاريخ ملتها روزهائى پيش مى آيد که بدون ايثار و فداکارى و دادن قربانيان بسيار خطرات بر طرف نمى شود ، و اهداف بزرگ و مقدس محفوظ نمى ماند ، اينجا است که گروهى مؤمن و ايثارگر بايد به ميدان آيند ، و با نثار خون خود از آئين حق پاسدارى کنند ، در منطق اسلام به اينگونه افراد شهيد گفته مى شود .
اطلاق شهيد از ماده شهود بر آنها يا به خاطر حضورشان در ميدان نبرد با دشمنان حق است ، يا به خاطر اينکه در لحظه شهادت فرشتگان رحمت را مشاهده مى کنند ، و يا به خاطر مشاهده نعمتهاى بزرگى است که براى آنها آماده شده ، و يا حضورشان در پيشگاه خداوند است آنچنان که در آيه شريفه و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ( آل عمران - 169 ) آمده است .
در اسلام کمتر کسى به پايه شهيد مى رسد ، شهيدانى که آگاهانه و با اخلاص نيت به سوى ميدان نبرد حق و باطل رفته ، و آخرين قطرات خون پاک خود را نثار مى کنند .
در باره مقام شهيدان روايات عجيبى در منابع اسلامى ديده مى شود که حکايت از عظمت فوق العاده ارزش کار شهيدان مى کند .
در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلّم) مى خوانيم : ان فوق کل بر برا حتى يقتل الرجل شهيدا فى سبيل الله : در برابر هر نيکى ، نيکى بهترى وجود دارد تا به شهادت در راه خدا رسد که برتر از آن چيزى متصور نيست .
در حديث ديگرى از آنحضرت نقل شده است : المجاهدون فى الله قواد اهل الجنة ! : مجاهدان راه خدا رهبران اهل بهشتند ! .
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ما من قطرة احب الى الله من قطرة دم فى سبيل الله ، او قطرة من دموع عين فى سواد الليل من خشية الله ، و ما من قدم احب الى الله من خطوة الى ذى رحم ، او خطوة يتم بها زحفا فى سبيل الله ! : هيچ قطره اى محبوبتر در پيشگاه خدا از قطره خونى که در راه او ريخته مى شود ، يا قطره اشکى که در تاريکى شب از خوف او جارى مى گردد، نيست ، و هيچ گامى محبوبتر در پيشگاه خدا از گامى که براى صله رحم برداشته مى شود، يا گامى که پيکار در راه خدا با آن تکميل مى گردد نمى باشد .
اگر تاريخ اسلام را ورق زنيم مى بينيم ، قسمت مهمى از افتخارات را شهيدان آفريده اند ، و بخش عظيمى از خدمت را آنان کرده اند .
نه تنها ديروز ، امروز نيز فرهنگ سرنوشت ساز شهادت است که لرزه بر اندام دشمنان مى افکند ، و آنها را از نفوذ در دژهاى اسلام مايوس مى کند ، و چه پر برکت است فرهنگ شهادت براى مسلمانان ، و چه وحشتناک است براى دشمنان اسلام .
ولى بدون شک شهادت يک هدف نيست ، هدف پيروزى بر دشمن و پاسدارى از آئين حق است ، اما اين پاسداران بايد آنقدر آماده باشند که اگر در اين مسير ايثار خون نيز لازم شود از آن دريغ ندارند ، و اين است معنى امت شهيدپرور ، نه اينکه شهادت را به عنوان يک هدف طلب کنند .

روى همين جهت در آخر حديث مفصلى که از امير مؤمنان (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلّم) در باره مقام شهيدان نقل شده مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) سوگند ياد کرد : و الذى نفسى بيده لو کان الانبياء فى طريقهم لترجلوا لهم لما يرون من بهائهم و يشفع الرجل منهم سبعين الفا من اهل بيته و جيرته: سوگند به کسى که جانم در دست او است که وقتى شهيدان وارد عرصه محشر مى شوند اگر پيامبران در مسير آنها سوار بر مرکب باشند پياده مى شوند ، به خاطر نور و ابهت آنان و هر يک از آنها هفتاد هزار نفر را از خاندان و همسايگان خود شفاعت مى کند ! .
اين نکته نيز قابل توجه است که شهادت در فرهنگ اسلام دو معنى متفاوت دارد : معنى خاص و ديگرى معنى گسترده و عام .
معنى خاص شهادت همان کشته شدن در معرکه جنگ در راه خدا است که احکام خاصى در فقه اسلامى دارد ، از جمله عدم نياز شهيد به غسل و کفن ، بلکه با همان لباس خونين دفن مى شود ! .
اما معنى وسيع شهادت آن است که انسان در مسير انجام وظيفه الهى کشته شود ، يا بميرد ، هر کس در حين انجام چنين وظيفه اى به هر صورت از دنيا برود شهيد است .
لذا در روايات اسلامى آمده است که چند گروه شهيد از دنيا مى روند :
1 - از پيامبر گرامى اسلام نقل شده: اذا جاء الموت طالب العلم و هو على
هذا الحال مات شهيدا : کسى که در طريق تحصيل علم از دنيا برود شهيد مرده است ! .
2 - امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : من مات منکم على فراشه و هو على معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا: کسى که در بستر از دنيا رود اما معرفت حق پروردگار و معرفت واقعى پيامبر او و اهلبيتش را داشته باشد شهيد از دنيا رفته است ! .
3 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من قتل دون ماله فهو شهيد : کسى که براى دفاع از مال خود در برابر مهاجمين ايستادگى کند و کشته شود شهيد است .
و همچنين کسان ديگرى که در مسير حق کشته مى شوند يا مى ميرند ، و از اينجا عظمت اين فرهنگ اسلامى و گسترش آن روشن مى شود .
اين بحث را با حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) پايان مى دهيم : او از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلّم) چنين نقل مى کند : اول من يدخل الجنة الشهيد : نخستين کسى که داخل بهشت مى شود شهيد است .
2 - اهداف جنگ در اسلام .
جنگ در اسلام هيچگاه به عنوان يک ارزش تلقى نمى شود ، بلکه از اين نظر که مايه ويرانى و اتلاف نفوس و نيروها و امکانات است يک ضد ارزش محسوب ميشود ، لذا در بعضى از آيات قرآن در رديف عذابهاى الهى قرار گرفته ، در سوره انعام آيه 65 مى خوانيم : قل هو القادر على ان يبعث عليکم عذابا من فوقکم و من تحت ارجلکم او يلبسکم شيعا و يذيق بعضکم باس بعض : بگو خداوند قادر است عذابى از طرف بالا (همچون صاعقه) يا از زير پاى شما
(همچون زلزله) بر شما بفرستد ، يا شما را به صورت دسته هاى پراکنده قرار دهد، و طعم جنگ و خونريزى را به گروهى از شما وسيله گروه ديگر بچشاند ! .
در اينجا جنگ چيزى در رديف صاعقه و زلزله و بلاهاى زمينى و آسمانى شمرده شده است .
و به همين دليل در اسلام تا آنجا که امکان دارد از جنگ پرهيز مى شود .
ولى آنجا که موجوديت امتى به خطر مى افتد ، يا اهداف والاى مقدسش در معرض سقوط قرار مى گيرد ، در اينجا جنگ يک ارزش مى شود و عنوان جهاد فى سبيل الله به خود مى گيرد .
به همين دليل در اسلام انواعى از جهاد وجود دارد : جهاد ابتدائى آزادى بخش ، جهاد دفاعى ، جهاد براى خاموش کردن آتش فتنه و شرک و بت پرستى که شرح آنها را در جاى ديگر گفته ايم .
بنابر اين جهاد اسلامى بر خلاف آنچه دشمنان معاند تبليغ مى کنند هرگز به معنى تحميل عقيده نيست ، و اصولا عقيده تحميلى در اسلام ارزشى ندارد ، بلکه جهاد مربوط به مواردى است که دشمن جنگ را بر امت اسلامى تحميل مى کند ، يا آزاديهاى خداداد را از او مى گيرد ، يا مى خواهد حقوق او را پايمال کند ، و يا ظالمى گلوى مظلومى را مى فشارد که بر مسلمانان فرض است به يارى مظلوم بشتابند ، هر چند منجر به درگيرى با قوم ظالم شود .
در آيات گذشته در يک عبارت ظريف و کوتاه نيز اين معنى منعکس شده است آنجا که مى گويد کسانى که کافر شدند از باطل پيروى مى کنند و مؤمنان پيرو حقند، و به اين ترتيب جنگ ، جنگ حق و باطل است ، نه وسيله اى براى کشورگشائى و توسعه طلبى و غارت کردن سرمايه هاى ديگران و زورگوئى و قلدرى .
و نيز به همين دليل در روايتى که در تفسير آيات آورديم خوانديم که آتش جنگ در جامعه انسانى خاموش نمى شود مگر آن زمان که دجالان درهم کوبيده شوند و محيط روى زمين از لوث وجود آنان پاک گردد .
اين نکته قابل توجه است که در اسلام مساله همزيستى مسالمت آميز با پيروان اديان آسمانى ديگر مورد تاکيد قرار داده شده ، و در آيات و روايات و فقه اسلامى بحثهاى مشروحى در اين زمينه تحت عنوان احکام اهل ذمه آمده است .
اگر اسلام طرفدار تحميل عقيده، و توسل به زور و شمشير براى پيشرفت اهدافش بود قانون اهل ذمه و همزيستى مسالمت آميز چه معنى داشت ؟
3 - احکام اسراى جنگى
گفتيم مسلمانان هيچگاه پيش از شکست کامل دشمن در ميدان نبرد نبايد به فکر گرفتن اسيران باشند کارى که به هر حال خطرات سنگينى در بر دارد .
ولى لحن آيات مورد بحث گواهى مى دهد که بعد از پيروزى بر دشمن بايد بجاى کشتن آنها اقدام به اسارت آنان کرد ، لذا مى گويد : هنگامى که با دشمن روبرو شديد ضربات سنگين خود را بر آنها وارد کنيد .
سپس مى افزايد : هنگامى که به قدر کافى نيروى آنها را درهم کوبيديد به گرفتن و بستن آنها به پردازيد )فاذا لقيتم الذين کفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق(.
به اين ترتيب بعد از غلبه بايد بجاى کشتن آنها را اسير کرد ، کارى که گريزى از آن نيست ، چرا که اگر دشمن رها شود باز ممکن است نيروى خود را تجديد سازمان دهد و حمله مجددى را آغاز نمايد .
اما بعد از اسارت صحنه دگرگون مى شود ، و اسير با تمام جناياتى که مرتکب شده است به صورت يک امانت الهى در دست مسلمين درمى آيد که بايد حقوق بسيارى را در باره او رعايت کرد .
قرآن مجيد از کسانى که ايثار کردند و غذاى خود را به اسيرى دادند تجليل و احترام به عمل مى آورد ، و مى گويد : و يطعمون الطعام على حبه مسکينا و يتيما و اسيرا : ابرار و نيکان غذاى خود را با آنکه به آن علاقه و نياز دارند به فقير و يتيم و اسير مى دهند ( اين آيه طبق روايت معروف در مورد حضرت على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام) نازل شده که روزه دار بودند و غذاى افطار خود را به مسکين و يتيم و اسير دادند ) .
حتى در مورد اسيرانى که استثنائا به خاطر خطرناک بودنشان يا به علل ارتکاب جرائم خاصى اعدام مى شوند دستور داده شده قبل از اجراى حکم با آنها نيکى شود .
چنانکه در حديثى از على (عليه السلام) مى خوانيم : اطعام الاسير و الاحسان اليه حق واجب و ان قتلته من الغد : غذا دادن به اسير و نيکى نسبت به او حق واجبى است هر چند بنا باشد که فردا او را اعدام کنى .
و احاديث در اين زمينه بسيار است .
حتى در حديثى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) آمده است که فرمود : اذا اخذت اسيرا فعجز عن المشى و ليس معک محمل فارسله ، و لا تقتله ،
فانک لا تدرى ما حکم الامام فيه : هنگامى که اسيرى گرفتى و او را با خود مى آورى اگر از راه رفتن ناتوان شد و مرکبى براى حمل او ندارى او را رها کن ، و به قتل مرسان ، چرا که نمى دانى هنگامى که او را نزد امام آوردى چه حکمى در باره او خواهد کرد .
حتى در حالات پيشوايان اسلام در تاريخ آمده است که آنها از همان غذائى که خودشان تناول مى کردند به اسيران مى دادند .
اما حکم اسير همانگونه که در تفسير آيات گفتيم بعد از خاتمه جنگ يکى از سه چيز است : آزاد کردن بى قيد و شرط ، آزاد کردن مشروط به پرداخت فديه (غرامت) و برده ساختن او ، و البته انتخاب يکى از اين سه امر منوط به نظر امام و پيشواى مسلمين است .
و او هم با در نظر گرفتن شرائط اسيران و مصالح اسلام و مسلمين از نظر داخل و خارج آنچه را شايسته تر باشد برمى گزيند و دستور اجرا مى دهد .
بنابر اين نه غرامت گرفتن جنبه الزامى دارد نه برده گرفتن ، بلکه اينها تابع مصالحى است که امام مسلمين پيش بينى مى کند ، هر گاه مصلحت نباشد از آن چشم مى پوشد و اسيران را بدون غرامت و بردگى آزاد مى کند .
در باره فلسفه گرفتن فداء در جلد 7 صفحه 250 به بعد مشروحا بحث کرده ايم
 ( ذيل آيه 70 سوره انفال ) .
 
4 - بردگى در اسلام
گر چه در قرآن مجيد مساله استرقاق ( برده گيرى و برده دارى ) به عنوان يک دستور حتمى در مورد اسيران جنگى نيامده است ولى انکار نمى توان کرد
که احکامى در قرآن براى بردگان ذکر شده است که اصل وجود بردگى را حتى در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) و صدر اسلام اثبات مى کند ، مانند احکامى که در مورد ازدواج با بردگان ، يا احکام محرميت يا مساله مکاتبه ( قرارداد براى آزادى بردگان ) که در آيات متعددى از قرآن در سوره نساء - نحل - مؤمنون - نور - روم و احزاب آمده است .
اينجا است که بعضى بر اسلام خرده مى گيرند که چرا اين آئين الهى با آن همه محتوا و ارزشهاى والاى انسانى مساله بردگى را به کلى الغاء نکرده ، و طى يک حکم قطعى و عمومى آزادى همه بردگان را اعلام ننموده است ؟ ! .
درست است که اسلام سفارش زيادى در مورد بردگان کرده ، اما آنچه مهم است آزادى بى قيد و شرط آنها است ، چرا انسانى مملوک انسان ديگرى باشد و آزادى را که بزرگترين عطيه الهى است از دست دهد ؟ ! پاسخ : در يک جمله کوتاه بايد گفت که اسلام برنامه دقيق و زمانبندى شده براى آزادى بردگان دارد که بالمال همه آنها تدريجا آزاد مى شوند ، بى آنکه اين آزادى عکس العمل نامطلوبى در جامعه به وجود آورد .
ولى پيش از آنکه به توضيح اين طرح دقيق اسلامى بپردازيم ذکر چند نکته را مقدمتا لازم مى دانيم .
1 - اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است
اسلام هرگز ابداع کننده بردگى نبوده است ، بلکه در حالى ظهور کرد که مساله بردگى سراسر جهان را گرفته بود ، و با تار و پود جوامع بشرى آميخته بود ، حتى بعد از اسلام نيز در تمام جوامع مساله بردگى ادامه يافت ، تا حدود يکصدسال قبل که نهضت آزادى بردگان شروع شد ، چرا که به خاطر دگرگون شدن نظام زندگى بشر مساله بردگان به شکل قديمى ديگر قابل قبول نبود .
الغاى بردگى نخست از اروپا شروع شد سپس در ساير کشورها از جمله آمريکا و آسيا گسترش يافت .
در انگلستان تا سال 1840 ميلادى ، و در فرانسه تا سال 1848 ، و در هلند تا سال 1863 ، و در آمريکا تا سال 1865 بردگى ادامه داشت ، و سپس کنگره بروکسل ضمن اعلاميه اى تصميم به الغاى بردگى در سراسر جهان گرفت ، و اين در سال 1890 بود ( يعنى کمتر از صدسال قبل ) .
2 - تغيير شکل بردگى در دنيا امروز :
درست است که غربيها به اصطلاح پيشقدم در الغاى بردگى بودند ، اما وقتى دقيقا مساله را بررسى مى کنيم مى بينيم بردگى نه تنها ريشه کن نشد ، بلکه به صورت خطرناکتر و وحشتناکترى يعنى در شکل استعمار ملتها و بردگى مستعمرات آشکار گشت ، بطورى که هر قدر بردگى فردى رو به ضعف مى گذاشت بردگى دستجمعى و استعمار قوى تر و نيرومندتر مى شد ، امپراطورى انگلستان که پيشقدم در الغاى بردگى بود پيشقدم در امر استعمار نيز محسوب مى شود ! .
جناياتى که استعمارگران غربى در طول مدت استعمار خود انجام دادند نه تنها کمتر از جنايات دوران بردگى نبود ، بلکه از شدت و گسترش بيشترى برخوردار بود .
حتى بعد از آزاد شدن مستعمرات باز بردگى ملتها ادامه يافت چرا که اين آزادى، آزادى به اصطلاح سياسى بود ، ولى استعمار اقتصادى و فرهنگى هنوز در بسيارى از مستعمرات آزاد شده و غير آن حکم فرما است .
مخصوصا کشورهاى کمونيستى که براى مساله الغاى بردگى بيش از همه سينه چاک مى کنند خود گرفتار يکنوع برده دارى شرم آور عمومى هستند ،
و مردمى که در اين کشورها زندگى مى کنند مانند بردگان کمترين اختيارى از خود ندارند ، و همه چيز آنها را گردانندگان حزب کمونيست تعيين مى کنند ، و اگر کسى اظهار نظر مخالفى کند يا به اردوگاههاى کار اجبارى فرستاده مى شود ، يا در سياه چال زندان مى افتد ، و يا اگر از دانشمندان باشد به عنوان بيمار روانى ! روانه تيمارستانها مى گردد .
خلاصه اينکه بردگى تابع اسم نيست ، آنچه زشت و ناپسند است مفهوم و محتواى بردگى است ، و مى دانيم اين مفهوم و محتوا در کشورهاى استعمار زده و در ممالک کمونيستى به بدترين اشکال پياده مى شود .
نتيجه اينکه الغاى بردگى در جهان امروز صورى بوده و در حقيقت تنها يک تغيير شکل است ! .
3 - سرنوشت دردناک بردگان در گذشته
- بردگان در طول تاريخ سرنوشت بسيار دردناکى داشته اند ، به عنوان نمونه بردگان اسپارتها را که به اصطلاح قومى متمدن بودند در نظر مى گيريم ، به قول نويسنده روح القوانين غلامان اسپارتى به قدرى بدبخت بودند که تنها غلام يک نفر نبودند ، بلکه غلام تمام جامعه محسوب مى شدند ، و هر کس بدون ترس از قانون مى توانست هر قدر بخواهد غلام خود يا ديگرى را آزار و شکنجه دهد ، و در حقيقت زندگانى آنها از حيوانات نيز بدتر بود .
از زمانى که بردگان را از کشورهاى عقب افتاده صيد مى کردند تا هنگامى که در بازارهاى فروش عرضه مى شد بسيارى از آنها مى مردند ، و باقيمانده وسيله اى بودند براى بهره گيرى برده فروشان طماع و اندک غذائى که به آنها مى دادند براى زنده ماندن و کار کردن بود ، و به هنگام پيرى و بيماريهاى صعب آنها را به حال خود رها مى کردند تا به شکل دردناکى جان دهند ! لذا نام بردگى در طول تاريخ با انبوهى از جنايات هولناک همراه است .
با روشن شدن اين چند نکته به صورت فشرده به طرح اسلام در زمينه آزادى تدريجى بردگان بازمى گرديم .
4 - طرح اسلام براى آزادى بردگان
آنچه غالبا مورد توجه قرار نمى گيرد اين است که اگر نظام غلطى در بافت جامعه اى وارد شود ريشه کن کردن آن احتياج به زمان دارد ، و هر حرکت حساب نشده نتيجه معکوسى خواهد داشت ، درست همانند انسانى که به يک بيمارى خطرناک مبتلا شده و بيماريش کاملا پيشرفت نموده است ، و يا شخص معتادى که دهها سال به اعتياد زشت خود خو گرفته ، در اينگونه موارد حتما بايد از برنامه هاى زمان بندى شده استفاده کرد .
صريحتر بگوئيم : اگر اسلام طبق يک فرمان عمومى دستور مى داد همه بردگان موجود در آن را آزاد کنند ، چه بسا بيشتر آنها تلف مى شدند ، زيرا گاه نيمى از جامعه را بردگان تشکيل مى دادند ، آنها نه کسب و کار مستقلى داشتند ، و نه خانه و لانه و وسيله اى براى ادامه زندگى .
اگر در يک روز و يک ساعت معين همه آزاد مى شدند يک جمعيت عظيم بيکار ظاهر مى گشت که هم زندگى خودش با خطر مواجه بود و هم ممکن بود نظم جامعه را مختل کند ، و به هنگامى که محروميت به او فشار مى آورد به همه جا حملهور شود و درگيرى و خونريزى به راه افتد .
اينجا است که بايد تدريجا آزاد شوند ، و جذب جامعه گردند ، نه جان خودشان به خطر بيفتد ، و نه امنيت جامعه را به خطر اندازند ، و اسلام درست اين برنامه حساب شده را تعقيب کرد .
اين برنامه مواد زيادى دارد که رؤس مسائل آن به طور فشرده و فهرستوار در اينجا مطرح مى شود و شرح آن نياز به کتاب مستقلى دارد:
ماده اول - بستن سرچشمه هاى بردگى
بردگى در طول تاريخ اسباب فراوانى داشته ، نه تنها اسيران جنگى و بدهکارانى که قدرت بر پرداخت بدهى خود نداشتند به صورت برده درمى آمدند که زور و غلبه نيز مجوز برده گرفتن و برده دارى بود ، کشورهاى زورمند نفرات خود را با انواع سلاحها به ممالک عقب افتاده آفريقائى و مانند آن مى فرستادند ، و گروه ، گروه از آنها را گرفته و اسير کرده و با کشتيها به بازارهاى ممالک آسيا و اروپا مى بردند .
اسلام جلو تمام اين مسائل را گرفت ، تنها در يک مورد اجازه برده گيرى داد و آن در مورد اسيران جنگى بود ، و تازه آن نيز جنبه الزامى نداشت ، و به طورى که در تفسير آيات فوق گفتيم اجازه مى داد طبق مصالح اسيران را بى قيد و شرط يا پس از پرداخت فديه آزاد کنند .
در آن روز زندانهائى نبود که بتوان اسيران جنگى را تا روشن شدن وضعشان در زندان نگهداشت ، و راهى جز تقسيم کردن آنها در ميان خانواده ها و نگهدارى به صورت برده نداشت .
بديهى است هنگامى که چنين شرائطى تغيير يابد هيچ دليلى ندارد که امام مسلمين حکم بردگى را در باره اسيران بپذيرد مى تواند آنها را از طريق من و فداء آزاد سازد ، زيرا اسلام پيشواى مسلمين را در اين امر مخير ساخته تا با در نظر گرفتن مصالح اقدام کند ، و به اين ترتيب تقريبا سرچشمه هاى بردگى جديد در اسلام بسته شده است .
ماده دوم - گشودن دريچه آزادى
اسلام برنامه وسيعى براى آزاد شدن بردگان تنظيم کرده است که اگر مسلمانان آن را عمل مى کردند در مدتى نه چندان زياد همه بردگان تدريجا
آزاد و جذب جامعه اسلامى مى شدند .
رؤوس اين برنامه چنين است : الف - يکى از مصارف هشتگانه زکات در اسلام خريدن بردگان و آزاد کردن آنها است ( توبه - آيه 60 ) و به اين ترتيب يک بودجه دائمى و مستمر براى اين امر در بيت المال اسلامى در نظر گرفته شده که تا آزادى کامل بردگان ادامه خواهد داشت .
ب - براى تکميل اين منظور مقرراتى در اسلام وضع شده که بردگان طبق قراردادى که با مالک خود مى بندند بتوانند از دسترنج خود آزاد شوند ( در فقه اسلامى فصلى در اين زمينه تحت عنوان مکاتبه آمده است ) .
ج - آزاد کردن بردگان يکى از مهمترين عبادات و اعمال خير در اسلام است ، و پيشوايان اسلام در اين مساله پيشقدم بودند ، تا آنچه که در حالات على (عليه السلام) نوشته اند : اعتق الفا من کديده : هزار برده را از دسترنج خود آزاد کردند ! د - پيشوايان اسلام بردگان را به کمترين بهانه اى آزاد مى کردند تا سرمشقى براى ديگران باشد ، تا آنجا که يکى از بردگان امام باقر (عليه السلام) کار نيکى انجام داد امام (عليه السلام) فرمود : اذهب فانت حر فانى اکره ان استخدم رجلا من اهل الجنة: برو تو آزادى که من خوش ندارم مردى از اهل بهشت را به خدمت خود درآورم .
در حالات امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام) آمده است : خدمتکارش آب بر سر حضرت مى ريخت ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح کرد ، امام (عليه السلام) سر را بلند کرد ، خدمتکار گفت : و الکاظمين الغيظ حضرت فرمود : خشمم را فرو بردم عرض کرد : و العافين عن الناس فرمود : خدا تو را ببخشد عرض کرد : و الله يحب المحسنين فرمود : برو براى خدا آزادى .
ه - در بعضى از روايات اسلامى آمده است : بردگان بعد از هفت سال خود به خود آزاد مى شوند ، چنانکه از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من کان مؤمنا فقد عتق بعد سبع سنين ، اعتقه صاحبه ام لم يعتقه ، و لا يحل خدمة من کان مؤمنا بعد سبعة سنين : کسى که ايمان داشته باشد بعد از هفت سال آزاد مى شود صاحبش بخواهد يا نخواهد و به خدمت گرفتن کسى که ايمان داشته باشد بعد از هفت سال حلال نيست .
در همين باب حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده که فرمود : ما زال جبرئيل يوصينى بالمملوک حتى ظننت انه سيضرب له اجلا يعتق فيه : پيوسته جبرئيل سفارش بردگان را به من مى کرد تا آنجا که گمان کردم به زودى ضرب الاجلى براى آنها مى شود که به هنگام رسيدن آن آزاد شوند .
و - کسى که برده مشترکى را نسبت به سهم خود آزاد کند موظف است بقيه را نيز بخرد و آزاد کند .
و هر گاه بخشى از برده اى را که مالک تمام آن است آزاد کند اين آزادى سرايت کرده و خود بخود همه آزاد خواهد شد !
ز - هر گاه کسى پدر يا مادر و يا اجداد و يا فرزندان يا عمو يا عمه يا دائى يا خاله ، يا برادر يا خواهر و يا برادرزاده و يا خواهرزاده خود را مالک شود فورا آزاد مى شوند .
ج - هر گاه مالک از کنيز خود صاحب فرزندى شود فروختن آن کنيز جائز نيست و بايد بعد از سهم ارث فرزندش آزاد شود .
اين امر وسيله آزادى بسيارى از بردگان مى شد ، زيرا بسيارى از کنيزان به منزله همسر صاحب خود بودند و از آنها فرزند داشتند .
ط - کفاره بسيارى از تخلفات در اسلام آزاد کردن بردگان قرار داده شده ( کفاره قتل خطا - کفاره ترک عمدى روزه - و کفاره قسم را به عنوان نمونه در اينجا مى توان نام برد ) .
ى - پاره اى از مجازاتهاى سخت است که اگر صاحب برده نسبت به برده اش انجام دهد خود به خود آزاد مى شود .
ماده سوم - احياى شخصيت بردگان
در دوران برزخى که بردگان مسير خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوى آزادى مى پيمايند اسلام براى احياى حقوق آنها اقدامات وسيعى کرده است ، و شخصيت انسانى آنان را احياء نموده ، تا آنجا که از نظر شخصيت انسانى هيچ تفاوتى ميان بردگان و افراد آزاد نمى گذارد و معيار ارزش را همان تقوا قرار مى دهد ، لذا به بردگان اجازه مى دهد همه گونه پستهاى مهم اجتماعى را عهده دار شوند ، تا آنجا که بردگان مى توانند مقام مهم قضاوت را عهده دار شوند .
در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) نيز مقامات برجسته اى از فرماندهى لشکر گرفته تا
پستهاى حساس ديگر به بردگان يا بردگان آزاد شده سپرده شد .
بسيارى از ياران بزرگ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) بردگان بودند و يا بردگان آزاد شده ، و در حقيقت بسيارى از آنها به صورت معاون براى بزرگان اسلام انجام وظيفه مى کردند .
سلمان و بلال و عمار ياسر و قنبر را در اين گروه مى توان نام برد ، بعد از غزوه بنى المصطلق پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) با يکى از کنيزان آزاد شده اين قبيله ازدواج کرد و همين امر بهانه اى آزادى تمام اسراى قبيله شد .
ماده چهارم - رفتار انسانى با بردگان
در اسلام دستورات زيادى در باره رفق و مدارا با بردگان وارد شده تا آنجا که آنها را در زندگى صاحبان خود شريک و سهيم کرده است .
پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) مى فرمود : کسى که برادرش زير دست او است بايد ، از آنچه مى خورد به او بخوراند و از آنچه مى پوشد به او بپوشاند ، و زيادتر از توانائى به او تکليف نکند .
على (عليه السلام) به غلام خود قنبر مى فرمود : من از خداى خود شرم دارم که لباسى بهتر از تو بپوشم ، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلّم) مى فرمود : از آنچه خودتان مى پوشيد بر آنها بپوشانيد و از آنچه خود مى خوريد به آنها غذا دهيد .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : هنگامى که پدرم به غلامى دستور انجام کارى مى داد ملاحظه مى کرد اگر کار سنگينى بود بسم الله مى گفت و خودش وارد عمل مى شد و به آنها کمک مى کرد .
خوشرفتارى اسلام نسبت به بردگان در اين دوران انتقالى به اندازه اى
است که حتى بيگانگان از اسلام نيز روى آن تاکيد و تمجيد کرده اند .
به عنوان نمونه جرجى زيدان در تاريخ تمدن خود چنين مى گويد : اسلام به بردگان فوق العاده مهربان است پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) در باره بردگان سفارش بسيار نموده ، از آن جمله مى فرمايد : کارى که برده تاب آن را ندارد به او واگذار نکنيد ، و هر چه خودتان مى خوريد به او بدهيد .
در جاى ديگر مى فرمايد : به بندگان خود کنيز و غلام نگوئيد ، بلکه آنها را پسرم و دخترم خطاب کنيد ! قرآن نيز در باره بردگان سفارش جالبى کرده و مى گويد : خدا را بپرستيد ، براى او شريک مگيريد ، با پدر و مادر و خويشان و يتيمان و بينوايان همسايگان نزديک و دور و دوستان ، و آوارگان ، و بردگان جز نيکوکارى رفتارى نداشته باشيد ، خداوند از خودپسندى بيزار است .
ماده پنجم - بدترين کار انسان فروشى است !
اصولا در اسلام خريد و فروش بردگان يکى از منفورترين معاملات است تا آنجا که در حديثى از پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلّم) آمده است : شر الناس من باع الناس ! بدترين مردم کسى است که انسانها را بفروشد .
همين تعبير کافى است که نظر نهائى اسلام را در مورد بردگان روشن سازد و نشان دهد جهت گيرى برنامه هاى اسلامى به کدام سو است .
و از اين جالبتر اين که يکى از گناهان نابخشودنى در اسلام سلب آزادى و حريت از انسانها و تبديل آنها به يک متاع است ، چنانکه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) آمده است : ان الله تعالى غافر کل ذنب الا من جحد مهرا ، او اغتصب اجيرا اجره ، او باع رجلا حرا : خداوند هر گناهى را مى بخشد جز ( سه گناه ) : کسى که مهر همسرش را انکار کند ، يا حق کارگرى را غصب نمايد ، و يا انسان آزادى را بفروشد ! طبق اين حديث غصب حقوق زنان ، و حق کارگران ، و سلب آزادى از انسانها سه گناه نابخشودنى است .
همانگونه که در بالا آورديم اسلام تنها در يک مورد اجازه برده گيرى مى دهد و آن در مورد اسيران جنگى است ، آن هم هرگز جنبه الزامى ندارد در حالى که در عصر ظهور اسلام ، و قرنها بعد از آن برده گيرى از طريق زور و حمله به کشورهاى سياه پوستان و دستگير کردن انسانهاى آزاد ، و تبديل آنها به بردگان، بسيار زياد بود ، و گاهى در مقياسهاى وحشتناک روى آن معامله مى شد، بطورى که در اواخر قرن 18 ميلادى دولت انگلستان هر سال دويست هزار برده را معامله مى کرد ، و هر سال يکصد هزار نفر را از آفريقا گرفته و به صورت بردگان به آمريکا مى بردند .
کوتاه سخن اينکه کسانى که به برنامه اسلام در مورد بردگان خود خرده گيرى مى کنند از دور سخنى شنيده اند ، و از اصول اين برنامه و جهت گيرى آن که همان آزادى تدريجى و بدون ضايعات بردگان است اطلاع دقيقى ندارند، و يا تحت تاثير افراد مغرضى قرار گرفته اند که به گمان خود اين را نقطه ضعف مهمى براى اسلام شمرده و روى آن تبليغات دامنه دارى به راه انداخته اند. 

انتهای پیام
Share:
Tags: