امام باقر (ع)را چقدر می شناسیم؟

امام باقر (ع)را چقدر می شناسیم؟

امام باقر (ع)را چقدر می شناسیم؟

  • عترت
 
بسم الله الرحمن الرحیم

امام باقر را چقدر می شناسیم؟

 

 

امام ابو جعفر باقر العلوم، پنجمین پیشوای ما، جمعة نخستین روز ماه رجب سال پنجاه و هفت هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. او را «محمد» نامیدند و «ابو جعفر» کنیه و «باقر العلوم‏» یعنی ‏«شکافندة دانش ها» لقب آن گرامی است.

به هنگام تولد هاله‏ ای از شکوه و عظمت نوزاد اهل بیت را فرا گرفته بود و همچون دیگر امامان پاک و پاکیزه به دنیا آمد.

امام باقر(ع) از دو سو پدر و مادر نسبت ‏به پیامبر و حضرت علی(ع) و زهرا(س) می‏رسد؛ زیرا پدر او امام زین العابدین(ع) فرزند امام حسین(ع) و مادر او بانوی گرامی‏«ام عبد الله‏» دختر امام مجتبی(ع) است.

پیامبر (ص) به یکی از یاران پارسای خود«جابر بن عبد الله انصاری‏»فرمود: ای جابر تو زنده می‏مانی و فرزندم ‏«محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب‏» را که نامش در تورات ‏«باقر» است در می‏یابی، بدان هنگام سلام مرا بدو برسان.

پیامبر(ص) در گذشت و جابر عمری دراز یافت و بعدها روزی به خانه‏ی امام زین العابدین(ع) آمد و امام باقر(ع) را که کودکی خردسال بود دید. به او گفت: پیش بیا ... امام باقر(ع) آمد.

گفت: برو ...

امام باز گشت.جابر اندام و راه رفتن او را تماشا کرد و گفت: به خدای کعبه سوگند آیینة تمام نمای پیامبر است. آنگاه از امام سجاد(ع) پرسید: این کودک کیست؟

فرمود: امام پس از من فرزندم ‏«محمد باقر» است.

جابر برخاست و بر پای امام باقر(ع) بوسه زد و گفت: فدایت‏ شوم ای فرزند پیامبر(ص)، سلام و درود پدرت پیامبر خدا(ص) را بپذیر چه او ترا سلام رسانده است.

دیدگان امام باقر(ع) پر از اشک شد و فرمود: سلام و درود بر پدرم پیامبر خدا باد تا بدان هنگام که آسمان ها و زمین پایدارند و بر تو ای جابر که سلام او را به من رساندی.

علم امام

دانش امام باقر(ع) نیز همانند دیگر امامان از سر چشمه‏ی وحی بود. آنان آموزگاری نداشتند و در مکتب بشری درس نخوانده بودند. «جابر بن عبد الله‏» نزد امام باقر(ع) می‏آمد و از آن حضرت دانش فرا می‏گرفت و به آن گرامی مکرر عرض می‏کرد: ای شکافنده‏ی علوم! گواهی می‏دهم تو در کودکی از دانشی خدا داد برخورداری.

«عبد الله بن عطاء مکی‏» می‏گفت: هرگز دانشمندان را نزد کسی چنان حقیر و کوچک نیافتم که نزد امام باقر(ع)، «حکم بن عتیبه‏» که در چشم مردمان جایگاه علمی والایی داشت در پیشگاه امام باقر(ع) چونان کودکی در برابر آموزگار بود.

شخصیت آسمانی و شکوه علمی امام باقر (ع) چنان خیره کننده بود که ‏«جابربن یزید جعفی‏» به هنگام روایت از آن گرامی می‏گفت: «وصی اوصیاء و وارث علوم انبیاء محمد بن علی بن الحسین مرا چنین روایت کرد ...»

مردی از«عبد الله عمر»مساله‏یی پرسید و او در پاسخ درماند به سئوال کننده امام باقر را نشان داد و گفت از این کودک بپرس و مرا نیز از پاسخ او آگاه ساز. آن مرد از امام پرسید و پاسخی قانع کننده شنید و برای‏«عبدالله عمر» بازگو کرد. عبدالله گفت: اینان خاندانی هستند که دانش شان خداداد است.

«ابو بصیر»می‏گوید:با امام باقر(ع) به مسجد مدینه وارد شدیم. مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: از مردم بپرس آیا مرا می‏بینند؟ از هر که پرسیدم آیا ابو جعفر را دیده‏ای پاسخ منفی شنیدم. در حالی که امام در کنار من ایستاده بود، در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت‏ «ابو هارون‏» که نابینا بود به مسجد در آمد.

امام فرمود: از او نیز بپرس.

از ابو هارون پرسیدم: آیا ابو جعفر را دیدی؟

فوراً پاسخ داد: مگر کنار تو نایستاده است؟

گفتم: از کجا دریافتی؟

گفت: چگونه ندانم در حالی که او نور رخشنده‏یی است.

اخلاق امام

مردی از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانة امام بسیار می‏آمد و به آن گرامی می‏گفت: «... در روی زمین بغض و کینة کسی را بیش از تو در دل ندارم و با هیچ کس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم! و عقیده‏ام آن است که اطاعت ‏خدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنی با توست؛ اگر می‏بینی به خانة تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردی سخنور و ادیب و خوش بیان هستی» در عین حال امام(ع) با او مدارا می‏فرمود و به نرمی سخن می‏گفت. چندی بر نیامد که شامی بیمار شد و مرگ را رویا روی خویش دید و از زندگی نومید شد، پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر «امام باقر» بر او نماز گزارد.

شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند. بامداد وصی او به مسجد آمد و امام باقر(ع) را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب نشسته است و آن گرامی همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب می‏پرداخت.

عرض کرد: آن مرد شامی به دیگر سرای شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.

فرمود: او نمرده است ... شتاب مکنید تا من بیایم.

پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت، سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند. آنگاه به خانة شامی آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد. امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتی طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهای سرد به او بدهند و خود بازگشت.

دیری بر نیامد که شامی شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد: «گواهی می‏دهم که تو حجت ‏خدا بر مردمانی ...»


انتهای پیام
Share:
Tags: