صلح امام حسن از رويدادهاي تاريخي صدر اسلام است که محققان درباره آن زياد سخن گفته و کتابها و رسالهها نوشتهاند و حقايقي را روشن ساختهاند. همه آنها به اين نتيجه رسيدهاند که امام(ع) از روز نخست آماده قيام و دفاع از حريم خلافت بود و هرگز صلح و سازش در برنامه او نبود، لذا وقتي خبر حرکت معاويه از شام به کوفه رسيد، دستور داد که در مسجد جمع شوند، آنگاه خطبهاي آغاز کرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاي معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگي در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاري و تحمل دشواريها ر ا گوشزد کرد. امام(ع) با اطلاعي که از روحيه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همين طور شد و پس از پايان خطبه مهيّج حضرت، همه سکوت کردند و احدي سخنان آن حضرت را تأييد نکرد!
اين صحنه به قدري اسفانگيز و تکان دهنده بود که يکي از ياران دلير و شجاع اميرمؤمنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستي و افسردگي به شدت توبيخ کرد و آنها را قهرمانان دروغين و مردمي ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام براي جنگ با اهل شام آماده گردند .[1]
اين سند تاريخي نشان ميدهد که مردم عراق تا چه حد به سستي و بيحالي گراييده بودند و آتش شور و سلحشوري و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.
سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاي عدهاي از ياران بزرگ حضرت مجتبي بـه منظور بسـيج نيروهـا و تحريک مـردم بـراي جنگ، امـام(ع) با عده کمي کوفه را ترک کرد و محلي در نزديکي کوفه به نام « نُخيْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخيله» به انتظار رسيدن قواي تازه، جمعا «چهارهزارنفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدّيتري جهت گردآوري سپاه به عمل آورد .[2]
خستگي مردم عراق پس از سه جنگ جمل، صفين و نهروان از يک طرف و وجود عناصر متضاد در سپاه امام از طرف ديگر و خيانت فرماندهان او از طرف سوم سبب شد که صلح بر امام تحميل شود.
اين حقيقت را امام در يکي از سخنان خود بيان کرده و ميفرمايد:
من به اين علت حکومت و زمامداري را به معاويه واگذار کردم که اعوان و ياراني براي جنگ با وي نداشتم. اگر ياراني داشتم، شبانه روز با او مي جنگيدم تا کار يکسره شود. من کوفيان را خوب ميشناسم و بارها آنها را امتحان کردهام. آنها مردمان فاسدي هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پيمانهاي خود پايبندند و نه دو نفر از آنان با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه ميکنند، ولي در عمل با دشمنان ما همراهند .[3]
پيشواي دوم که از سستي و عدم همکاري ياران خود به شدت ناراحت و متأثّر بود، روزي خطبهاي ايراد فرمود و در آن چنين گفت:
«درشگفتم از مردمي که نه دين دارند و نه شرم و حيا. واي برشما! معاويه به هيچ يک از وعده هايي که دربرابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من بامعاويه بيعت کنم، وظايف شخصي خود را بهتر از امروز مي توانم انجام بدهم، ولي اگر کار به دست معاويـه بيفتـد، نخواهـد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا کنم.
به خدا سوگند (به علت سستي و بيوفايي شما) ناگزير شدم زمامداري مسلمانان را به معاويه واگذار کنم، يقين بدانيد زير پرچم حکومت بني اميه هرگز روي خوش و شادماني نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها و آزارها خواهيد شد.
اکنون گويي به چشم خود مي بينم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد; آب و ناني که از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را براي آنها قرار داده است، ولي بني اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت».
آنگاه امام افـزود:
« اگر ياراني داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاري مي کردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمي کردم، زيرا خلافت بر بني اميه حرام است...».[4]
اين بيان، پرده از چهره اين رويداد تاريخي برميدارد و نشان ميدهد که:
اوّلاً، امام خواهان صلح نبود، بلکه به خاطر فقدان ياور و سستي مردم کوفه و ديگر عواملي که به آنها اشاره شد، صلح را پذيرا شد.
ثانياً، صلح حضرت نشانه حسن روابط با معاويه و پيروان او نبوده است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المکتبة الحيدرية، 1385هـ. ق، ص39 ـ احمد بن يحيي البلاذري، انساب الأشراف، ط 1، ص60، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1397هـ ق، ص32.
[2] . آ ل ياسين، شيخ راضي، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقيه في الکاظميه، ص102.
[3] . مجلسي، بحار الأنوار، تهـران، المکتبـة الإسلاميـه، 1393هـ.ق، ج 44، ص147ـ طبرسي، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضويه، ص 157.
[4] . شُبَّر، سيد عبدالله، جلاء العُيون، قم، مکتبة بصيرتي، ج1، ص 345 ـ 346.