يکى از تلاشهاى گروههاى الحادى براى قطع رابطه قرآن و پيامبر اعظمصلى الله عليه وآله با جهان بالا، مسأله وحى نفسى و القاى ضمير ناخودآگاه است. اين گروه به عللى به خود اجازه نمىدهند که پيامبر را يک فرد دروغگو و خلافکار معرفى کنند، زيرا رفتار و گفتار او روشنگر ايمان او به صدق گفتار خويش مىباشد، از اينجهت معتقدند که او به راستى يقين داشت که برانگيخته خدا است و تعاليم او نيز از ناحيه خدا مىباشد؛ ولى ايمان و اعتقاد او را از راه ديگر توجيه مىکنند و مىگويند: «وحى همان صداى روح محمد بود؛ زيرا سالها تفکر و اشباعشدن روح از يک انديشه، مستلزم آن است که آن انديشه به صورت واقع درآيد و در جان کسى که پيوسته در امرى و انديشهاى فرو رفته است، چنين صدايى طنين افکند. بنابراين، فرشته، صورت ضمير ناخودآگاه آرزوى نهفته در اعماق وجود او بوده است». بايد توجه داشته باشيم که اين توجيه نيز تازگى ندارد و مشرکان عهد رسالت هم وحى محمدى را از اين طريق توجيه مىکردند و مىگفتند: «بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أحلامٍ»: «بلکه گفتند: آنچه مىگويد، افکار پريشانى است که زاييده خيال او مىباشد». آنان قرآن را يک رشته افکار نامنظم مىدانستند که بىاختيار بر مغز او راه پيدا مىکند، و او را در آفريدن اين مطالب عامد و مختار نمىانديشيدند هرچند برخى از اين مرحله گام فراتر نهاده او را به دروغ نيز متهم مىکردند. قرآن مجيد در سوره «النجم» که موضوع وحى محمدى را در آنجا مطرح کرده و پرده از روى حقيقت وحى برداشته است، به گونهاى به رد اين نظر پرداخته و اشاره کرده است که گروهى، قرآن و ادعاى پيامبر را زاييده خيال او دانسته و مىگويند که او خيال مىکند که وحى بر او نازل مىگردد و يا فرشتهاى را مىبيند، و چنين چيزى جز در محيط خيال او، در جاى ديگر وجود ندارد. قرآن در اين سوره که آيات آن از نظم و انسجام بديعى برخوردار است و بيانگر روحانيت مردى است که در مواقع خاصى در هالهاى از موهبت معنوى خدا قرار مىگيرد، به رد اين نظر چنين پرداخته است: «والنَّجمِ إذا هوى. ما ضَلَّ صاحِبُکُم و ما غَوى. و ما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى. إنْ هُو إلاّ وَحْىٌ يُوحى. عَلَّمهُ شديدُ القُوى. ذُو مِرِّةٍ فَاسْتوى. و هُو بِالأُفُقِ الأَعلى. ثُمَّ دنا فَتدلّى. فکانَ قابَ قَوْسَينِ أَو أدنى. فَأَوحى إلى عبدِه ما أَؤحى. ما کذَبَ الفُؤادُ ما رأى. أَفَتُمارُونَهُ على ما يرى. و لَقَد رآهُ نَزْلَةً اُخرى. عِندَ سِدْرَةِ المُنْتهى. عندَها جَنَّةُ المَأْوى. إذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغشى. ما زاغَ البَصَرُ و ما طغى. لقَد رءى مِن آياتِ رَبِّهِ الکُبرى». «سوگند به ستاره هنگامى که غروب کرد. رفيق شما گمراه نشده، بيراهه نرفته است. او هرگز از روى هوا و هوس دهان به سخن نگشوده است. آنچه مىگويد، وحى و سروش غيبى است که در اختيار او گذارده شده است. موجود نيرومندى(فرشته وحى) به او تعليم کرده است. اين معلم قدرتمند در افق بالا قد برافراشت (و براى او نمايان گرديد). سپس نزديک شد و در ميان زمين و آسمان آويزان گرديد. و به قدرى نزديک شد که به اندازه دو ميدان تير يا دو سر کمان يا از آن هم کمتر و نزديکتر. اين معلم به بنده او(خدا) وحى کرد آنچه بايد برساند. دل، آنچه را ديد دروغ نديد. آيا با او به مجادله بر مىخيزيد؟، او يک بار ديگر نيز او را ديده است. نزد سدرةالمنتهى، نزد او است جنّة المأوى. هنگامى که سدره را پوشانيد، ديده منحرف نگرديد و از قوانين رؤيت طغيان نکرد. از آيات بزرگ خداوند ديد آنچه را ديد». قرآن در اين آيات نظريه وحى نفسى را و اين که قرآن زاييده تخيّل پيامبر است، به سختى محکوم مىکند و طرفداران اين نظريه را افراد مجادلهگر مىخواند و مىرساند که نه قلب و دل او اشتباه کرده است و نه ديده او؛ و در هر دو نقطه، رؤيت به معنى واقعى انجام گرفته است چنان که مىفرمايد: 1. «ما کذب الفؤادُ ما راى»: «دل آنچه ديده است، دروغ نديده و اشتباه نکرده است». 2. «ما زاغَ البصَرُ و ما طغى»: «ديده منحرف نگرديده و از قوانين رؤيت چشمى طغيان نکرده است و همگى صددرصد حقيقى و واقعى بوده، نه رؤيايى و خيالى». بنابراين وحى نفسى و يا القاى شعور باطنى و... اصطلاح جديدى است براى يک انديشه جاهلى که در ميان اعراب نسبت به وحى وجود داشته است و تنها نام آن تغيير کرده است.
عرب جاهلى در عين اين که وحى الهى را به صورتهاى ديگر نيز توجيه مىکرد و پيامبر را مفترى و دروغگو، و يا ساحر و جادوگر مىشمرد، ولى اصرار داشت که پيامبر را مجنون و ديوانه و کاهن نيز معرفى نمايد. «مجنون» در اصطلاح آنان، همان «جنزده» است که بر اثر تصرف جن، مشاعر خود را از دست مىدهد و پرت و پلا مىگويد. «کاهن» غيبگويى بود که رابطهاى با يکى از جنها داشت که او را از اوضاع و احوال آگاه مىساخت. سرانجام سخنان يک مجنون و ديوانه و يا کاهن و غيبگو مربوط به شخص او نيست، بلکه القايى است از جانب جن که بر ذهن و زبان او جارى مىسازد هرچند خود متوجه نگردد. عرب جاهلى بر اثر دورى از علم و دانش، بر اثر دورى از فريبکارى و ديپلماسى فريبنده امروزى غرب، آنچه را در دل داشت، عارى و برهنه مىگفت و رو در روى پيامبر مىايستاد و مىگفت: «و قالُوا يا أيُّها الّذى نُزِّل عليهِ الذِّکرُ إنّکَ لَمَجنُونٌ»:«اى کسى که قرآن بر او نازل گرديده است، تو ديوانهاى»!. اين اتهام اختصاص به پيامبر نداشت، بلکه به گواهى تاريخ بشريت، پيوسته مصلحان را، افراد جاهل و مجنون و ديوانه مىخواندند و انتخاب اين نسبت براى اين است که مردم را از دَور آنان پراکنده سازند تا به سخنان او گوش فرا ندهند. در قرآن مجيد اين نسبت به پيامبر از طرف مخالفان در سورههاى حجر آيه6، سباء آيه8، صافات آيه36، دخان آيه 14، طور آيه 29، قلم آيه 2 و تکوير آيه 22 نقل شده است.
از مسلمات تاريخ است که پيامبر اسلام از آغاز جوانى در ميان مردم به درستکارى و راستگويى... معروف بوده؛ حتى دشمنان آن حضرت در برابر اخلاق فاضله او بىاختيار سر تسليم و انقياد فرود مىآوردند. يکى از صفات برجسته او اين بود که تمام مردم، او را راستگو و صادق و امين مىخواندند؛ حتى مشرکان، تا ده سال پس از دعوت علنى، اموال ذىقيمت خود را پيش او به عنوان وديعت گذاشته بودند چون دعوت آن حضرت بر معاندان سخت و گران بود، مساعى خود را در اين راه، به کار بردند که او را به وسيله پارهاى از نسبتها که اذهان مردم را مىتوان با آن آلوده کرد متهم کنند. چون مىدانستند که نسبت دروغ و افتراء به آن حضرت در افکار مشرکان بىنظر و ساده تأثيرى نخواهد بخشيد. لذا ناگزير شدند که در تکذيب دعوت آن حضرت بگويند که منشأ دعاوى او خيالات و افکار جنونى است که منافات با صفات زهد و درستکارى او نداشته باشد و در اشاعه اين نسبت رياکارانه رنگها ساخته و نيرنگها پرداختند. از فرط رياکارى، موقع تهمت زدن قيافه پاکدامنى به خود گرفته مطالب را به صورت شک و ترديد اظهار مىکردند و مىگفتند که: «أفترى على اللّهِ کذِباً أم به جنّة»: «آيا به خدا افتراء بسته و يا جنون دامنگير او شده است؟». و اين همان شيوه شيطانى است که دشمنان حقيقت، پيوسته در موقع تکذيب شخصيتهاى بزرگ و مصلحان اجتماعى به کار مىبرند. قرآن نيز خبر مىدهد که اين شيوه نکوهيده مخصوص افراد عصر رسالت نيست، بلکه معاندان عصرهاى گذشته نيز در تکذيب پيامبران الهى همين حربه را به کار مىبردند. چنان که مىفرمايد: همچنين براى کسانى پيش از اينها پيامبرى برانگيخته نشد مگر اين که گفتند جادوگر يا ديوانه است و يکديگر را به گفتن اين سخن سفارش مىکردند(نه،) بلکه آنها گروهى سرکشند. اناجيل کنونى نيز تذکر مىدهد وقتى که حضرت مسيح، يهود را پند داد، گفتند: در او شيطان است و هذيان مىگويد چرا به حرفهاى او گوش مىدهيد. در اينجا روى سخن با نويسندگان فريبکار، و فيلسوفنماهاى غرب و مقلّدان دنبالهرو شرقى آنان است که همين تهمت را به صورت ديگر مطرح کرده و سمّ مهلک و نابودکننده را در قالب کپسولى با لعاب شيرين ريخته و به عنوان علم و تاريخ تحويل ما مىدهند و نام آن را وحى نفسى مىنامند. مجموع تجزيه و تحليل غربيان نسبت به نبوّت و وحى، جز تغيير عبارت، چيز ديگرى نيست و تمام اين مطالب ريشه جاهلى دارند. ما، در اين مقالات در تنزيه ساحت مقدس پيامبر گرامىصلى الله عليه وآله از اين تهمت که براى نخستين بار از حلقوم مشرکان معاصر عهد رسالت بيرون آمد و در اين اواخر نويسندگان مسيحى و افراد دنبالهرو آنان، آن را تکرار مىکنند، به گونهاى بس فشرده بحث و گفتگو نموديم و الاّ دلايل پاکى ساحت مقدس پيامبر از اين تهمت ديرينه، بيش از آن است که در اين صفحات بگنجد.