(تهمت قديمى و جاهلى جنون، با رنگ و لعابى فريبنده!)

(تهمت قديمى و جاهلى جنون، با رنگ و لعابى فريبنده!)

(تهمت قديمى و جاهلى جنون، با رنگ و لعابى فريبنده!)

  • قرآن

                                                                                                                                                                          آيةاللَّه جعفر سبحانى‏

يکى از تلاش‏هاى گروه‏هاى الحادى براى قطع رابطه قرآن و پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله با جهان بالا، مسأله وحى نفسى و القاى ضمير ناخودآگاه است. اين گروه به عللى به خود اجازه نمى‏دهند که پيامبر را يک فرد دروغگو و خلافکار معرفى کنند، زيرا رفتار و گفتار او روشنگر ايمان او به صدق گفتار خويش مى‏باشد، از اين‏جهت معتقدند که او به راستى يقين داشت که برانگيخته خدا است و تعاليم او نيز از ناحيه خدا مى‏باشد؛ ولى ايمان و اعتقاد او را از راه ديگر توجيه مى‏کنند و مى‏گويند: «وحى همان صداى روح محمد بود؛ زيرا سال‏ها تفکر و اشباع‏شدن روح از يک انديشه، مستلزم آن است که آن انديشه به صورت واقع درآيد و در جان کسى که پيوسته در امرى و انديشه‏اى فرو رفته است، چنين صدايى طنين افکند. بنابراين، فرشته، صورت ضمير ناخودآگاه آرزوى نهفته در اعماق وجود او بوده است».

بايد توجه داشته باشيم که اين توجيه نيز تازگى ندارد و مشرکان عهد رسالت هم وحى محمدى را از اين طريق توجيه مى‏کردند و مى‏گفتند:
«بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أحلامٍ»: «بلکه گفتند: آنچه مى‏گويد، افکار پريشانى است که زاييده خيال او مى‏باشد».
آنان قرآن را يک رشته افکار نامنظم مى‏دانستند که بى‏اختيار بر مغز او راه پيدا مى‏کند، و او را در آفريدن اين مطالب عامد و مختار نمى‏انديشيدند هرچند برخى از اين مرحله گام فراتر نهاده او را به دروغ نيز متهم مى‏کردند.
قرآن مجيد در سوره «النجم» که موضوع وحى محمدى را در آنجا مطرح کرده و پرده از روى حقيقت وحى برداشته است، به گونه‏اى به رد اين نظر پرداخته و اشاره کرده است که گروهى، قرآن و ادعاى پيامبر را زاييده خيال او دانسته و مى‏گويند که او خيال مى‏کند که وحى بر او نازل مى‏گردد و يا فرشته‏اى را مى‏بيند، و چنين چيزى جز در محيط خيال او، در جاى ديگر وجود ندارد.
قرآن در اين سوره که آيات آن از نظم و انسجام بديعى برخوردار است و بيانگر روحانيت مردى است که در مواقع خاصى در هاله‏اى از موهبت معنوى خدا قرار مى‏گيرد، به رد اين نظر چنين پرداخته است:
«والنَّجمِ إذا هوى‏. ما ضَلَّ صاحِبُکُم و ما غَوى‏. و ما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى‏. إنْ هُو إلاّ وَحْىٌ يُوحى‏. عَلَّمهُ شديدُ القُوى‏. ذُو مِرِّةٍ فَاسْتوى‏. و هُو بِالأُفُقِ الأَعلى‏. ثُمَّ دنا فَتدلّى‏. فکانَ قابَ قَوْسَينِ أَو أدنى‏. فَأَوحى‏ إلى عبدِه ما أَؤحى‏. ما کذَبَ الفُؤادُ ما رأى‏. أَفَتُمارُونَهُ على‏ ما يرى‏. و لَقَد رآهُ نَزْلَةً اُخرى‏. عِندَ سِدْرَةِ المُنْتهى‏. عندَها جَنَّةُ المَأْوى‏. إذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغشى‏. ما زاغَ البَصَرُ و ما طغى‏. لقَد رءى مِن آياتِ رَبِّهِ الکُبرى‏».
«سوگند به ستاره هنگامى که غروب کرد. رفيق شما گمراه نشده، بيراهه نرفته است. او هرگز از روى هوا و هوس دهان به سخن نگشوده است. آنچه مى‏گويد، وحى و سروش غيبى است که در اختيار او گذارده شده است. موجود نيرومندى(فرشته وحى) به او تعليم کرده است. اين معلم قدرتمند در افق بالا قد برافراشت (و براى او نمايان گرديد). سپس نزديک شد و در ميان زمين و آسمان آويزان گرديد. و به قدرى نزديک شد که به اندازه دو ميدان تير يا دو سر کمان يا از آن هم کمتر و نزديک‏تر. اين معلم به بنده او(خدا) وحى کرد آنچه بايد برساند. دل، آنچه را ديد دروغ نديد. آيا با او به مجادله بر مى‏خيزيد؟، او يک بار ديگر نيز او را ديده است. نزد سدرةالمنتهى‏، نزد او است جنّة المأوى‏. هنگامى که سدره را پوشانيد، ديده منحرف نگرديد و از قوانين رؤيت طغيان نکرد. از آيات بزرگ خداوند ديد آنچه را ديد».
قرآن در اين آيات نظريه وحى نفسى را و اين که قرآن زاييده تخيّل پيامبر است، به سختى محکوم مى‏کند و طرفداران اين نظريه را افراد مجادله‏گر مى‏خواند و مى‏رساند که نه قلب و دل او اشتباه کرده است و نه ديده او؛ و در هر دو نقطه، رؤيت به معنى واقعى انجام گرفته است چنان که مى‏فرمايد:
1. «ما کذب الفؤادُ ما راى‏»: «دل آنچه ديده است، دروغ نديده و اشتباه نکرده است».
2. «ما زاغَ البصَرُ و ما طغى‏»: «ديده منحرف نگرديده و از قوانين رؤيت چشمى طغيان نکرده است و همگى صددرصد حقيقى و واقعى بوده، نه رؤيايى و خيالى».
بنابراين وحى نفسى و يا القاى شعور باطنى و... اصطلاح جديدى است براى يک انديشه جاهلى که در ميان اعراب نسبت به وحى وجود داشته است و تنها نام آن تغيير کرده است.

وحى نفسى، سرپوشى بر اتهام به جنون‏

عرب جاهلى در عين اين که وحى الهى را به صورت‏هاى ديگر نيز توجيه مى‏کرد و پيامبر را مفترى و دروغگو، و يا ساحر و جادوگر مى‏شمرد، ولى اصرار داشت که پيامبر را مجنون و ديوانه و کاهن نيز معرفى نمايد. «مجنون» در اصطلاح آنان، همان «جن‏زده» است که بر اثر تصرف جن، مشاعر خود را از دست مى‏دهد و پرت و پلا مى‏گويد.
«کاهن» غيب‏گويى بود که رابطه‏اى با يکى از جن‏ها داشت که او را از اوضاع و احوال آگاه مى‏ساخت.
سرانجام سخنان يک مجنون و ديوانه و يا کاهن و غيب‏گو مربوط به شخص او نيست، بلکه القايى است از جانب جن که بر ذهن و زبان او جارى مى‏سازد هرچند خود متوجه نگردد.
عرب جاهلى بر اثر دورى از علم و دانش، بر اثر دورى از فريب‏کارى و ديپلماسى فريبنده امروزى غرب، آنچه را در دل داشت، عارى و برهنه مى‏گفت و رو در روى پيامبر مى‏ايستاد و مى‏گفت:
«و قالُوا يا أيُّها الّذى نُزِّل عليهِ الذِّکرُ إنّکَ لَمَجنُونٌ»:«اى کسى که قرآن بر او نازل گرديده است، تو ديوانه‏اى»!.
اين اتهام اختصاص به پيامبر نداشت، بلکه به گواهى تاريخ بشريت، پيوسته مصلحان را، افراد جاهل و مجنون و ديوانه مى‏خواندند و انتخاب اين نسبت براى اين است که مردم را از دَور آنان پراکنده سازند تا به سخنان او گوش فرا ندهند. در قرآن مجيد اين نسبت به پيامبر از طرف مخالفان در سوره‏هاى حجر آيه‏6، سباء آيه‏8، صافات آيه‏36، دخان آيه 14، طور آيه 29، قلم آيه 2 و تکوير آيه 22 نقل شده است.

پافشارى در نسبت جنون‏

از مسلمات تاريخ است که پيامبر اسلام از آغاز جوانى در ميان مردم به درست‏کارى و راستگويى... معروف بوده؛ حتى دشمنان آن حضرت در برابر اخلاق فاضله او بى‏اختيار سر تسليم و انقياد فرود مى‏آوردند. يکى از صفات برجسته او اين بود که تمام مردم، او را راستگو و صادق و امين مى‏خواندند؛ حتى مشرکان، تا ده سال پس از دعوت علنى، اموال ذى‏قيمت خود را پيش او به عنوان وديعت گذاشته بودند چون دعوت آن حضرت بر معاندان سخت و گران بود، مساعى خود را در اين راه، به کار بردند که او را به وسيله پاره‏اى از نسبت‏ها که اذهان مردم را مى‏توان با آن آلوده کرد متهم کنند. چون مى‏دانستند که نسبت دروغ و افتراء به آن حضرت در افکار مشرکان بى‏نظر و ساده تأثيرى نخواهد بخشيد. لذا ناگزير شدند که در تکذيب دعوت آن حضرت بگويند که منشأ دعاوى او خيالات و افکار جنونى است که منافات با صفات زهد و درستکارى او نداشته باشد و در اشاعه اين نسبت رياکارانه رنگ‏ها ساخته و نيرنگ‏ها پرداختند.
از فرط رياکارى، موقع تهمت زدن قيافه پاکدامنى به خود گرفته مطالب را به صورت شک و ترديد اظهار مى‏کردند و مى‏گفتند که: «أفترى‏ على اللّهِ کذِباً أم به جنّة»: «آيا به خدا افتراء بسته و يا جنون دامنگير او شده است؟». و اين همان شيوه شيطانى است که دشمنان حقيقت، پيوسته در موقع تکذيب شخصيت‏هاى بزرگ و مصلحان اجتماعى به کار مى‏برند. قرآن نيز خبر مى‏دهد که اين شيوه نکوهيده مخصوص افراد عصر رسالت نيست، بلکه معاندان عصرهاى گذشته نيز در تکذيب پيامبران الهى همين حربه را به کار مى‏بردند.
چنان که مى‏فرمايد: همچنين براى کسانى پيش از اين‏ها پيامبرى برانگيخته نشد مگر اين که گفتند جادوگر يا ديوانه است و يکديگر را به گفتن اين سخن سفارش مى‏کردند(نه،) بلکه آنها گروهى سرکشند.
اناجيل کنونى نيز تذکر مى‏دهد وقتى که حضرت مسيح، يهود را پند داد، گفتند: در او شيطان است و هذيان مى‏گويد چرا به حرف‏هاى او گوش مى‏دهيد.
در اين‏جا روى سخن با نويسندگان فريبکار، و فيلسوف‏نماهاى غرب و مقلّدان دنباله‏رو شرقى آنان است که همين تهمت را به صورت ديگر مطرح کرده و سمّ مهلک و نابودکننده را در قالب کپسولى با لعاب شيرين ريخته و به عنوان علم و تاريخ تحويل ما مى‏دهند و نام آن را وحى نفسى مى‏نامند.
مجموع تجزيه و تحليل غربيان نسبت به نبوّت و وحى، جز تغيير عبارت، چيز ديگرى نيست و تمام اين مطالب ريشه جاهلى دارند.
ما، در اين مقالات در تنزيه ساحت مقدس پيامبر گرامى‏صلى الله عليه وآله از اين تهمت که براى نخستين بار از حلقوم مشرکان معاصر عهد رسالت بيرون آمد و در اين اواخر نويسندگان مسيحى و افراد دنباله‏رو آنان، آن را تکرار مى‏کنند، به گونه‏اى بس فشرده بحث و گفتگو نموديم و الاّ دلايل پاکى ساحت مقدس پيامبر از اين تهمت ديرينه، بيش از آن است که در اين صفحات بگنجد.


انتهای پیام
Share:
Tags: