حماسه فضیلت

حماسه فضیلت

حماسه فضیلت

  • عترت

حماسه فضيلت


 
سخن از «زينب» است، بانوى بانوان و اسوه شيرزنان قهرمان.
پدرى همچون على بن ابى طالب(ع) داشت که سرور يکتاپرستى و مولاى متقيان است؛ و مادرش فاطمه(س) بود، آنکه تاريخ را در آستان علم و عفاف و کمالش به خضوع وا داشته است.
زينب کبری گلى بود که در اين بوستان روييده و عطر محمد(ص) و خوى على(ع) و خلق فاطمه(س) را داشت.
در خرد و فرزانگى، در شجاعت و متانت، در زهد و عبادت، وارث پدرش على(ع) و مادرش زهرا(س) بود و بحق، آيينه اى بود که آن خصلتهاى شايسته و گرانبها را در خود جلوه گر ساخته بود.
هنوز پنج سال به رحلت جانسوز پيامبر خدا(ص) مانده بود که اين گل، بر شاخه وجود فاطمه(س) روييد و جوانه زد و بالنده گشت. هوش و درايتش به او برجستگى خاصى مى داد. حضرت زينب(س) کسی بود که از مادرش  فاطمه زهرا(س) حديث روايت مى کرد و گوهرهاى آن دريا را به شيفتگان معارف اين خاندان مى رساند.
سيره نويسان نوشته اند که زينب بزرگ، مجلس ويژه اى براى تفسير قرآن داشت که زنان در آن شرکت مى کردند. و اين جايگاه و پايگاه علمى و معنوى، از آن بانوى والاقدر بعيد نيست، چرا که در دودمانى بزرگ شده بود که قرآن و وحى الهى در آن نازل مى شد و در سايه «اصحاب کسا» رشد يافته بود، ادب و دانش اين «بيت» را فرا گرفته و روح قرآن و اسلام را در کالبد خويش جارى ساخته بود .
از امام چهارم حضرت سجاد(ع) سخن نقل کنيم که نسبت به نيايش و تهجد و شب زنده دارى عمه اش زينب چنين مى گويد: من هرگز عمه ام زينب را نديدم که نماز شب را نشسته بخواند، مگر شب يازدهم محرم، حتى در آن شب غمبار هم نماز شب خود را خواند، ولى نشسته، چرا که آن همه عزيزان را از کف داده و آن همه مصيبتها را ديده بود. حتى اباعبدالله الحسين(ع) در آخرين وداعى که با خانواده و فرزندان خود در روز عاشورا انجام داد و به قصد رفتنى بى برگشت از آنان جدا شد، به زينب کبری فرمود:«خواهرم! در نافله شب مرا فراموش مکن.»
کلام جاودانه امام زين العابدين(ع) در باره او در کربلا، نشان مى دهد که تا چه حد و پايه، به زلالى روح و کمال معنوى و قرب به خدا رسيده بود. حضرت خطاب به عمه اش فرمود:«تو، بحمدالله، داناى بى معلم و فهميده بی آموزگارى. (به مکتب نرفته، داناى رازها و محرم اسرار شده اى).»
هر چند معصومان ما از دودمان رسالت، چهارده ماه فروزان و خورشيد درخشانند، ليکن حضرت زينب را مقامى است در «مرز عصمت». زندگيش نيز گوياى اين رتبه والاى قرب و کمال است. کدام نقطه ضعف يا نشانه خلاف را مى توان در زندگى سراسر ايمان، نور، جهاد، صبر و وفايش يافت؟ ... هيچ!


 قهرمان صبر


شگفت نيست که او را «ام المصائب» ـ مادر مصيبتها ـ لقب داده اند! کوه کوه اندوه می آمد و زينب، صبورانه همه را تحمل مى کرد. امواج سختيها و مصيبتها يکى پس از ديگرى درياى دلش را به تلاطم می آورد، اما گام استوارش از راه خدا نمى لغزيد و در راه ايمان، ذره اى نمى ترسيد و نمى لرزيد.
مگر مصيبت جدش رسول الله(ص)، ضربه کوچکى بر قلب نازنين او بود؟ مگر فقدان پر درد و داغ مادرش حضرت زهرا(س)، زلزله کوچکى در روح او بود؟ مگر داغ پدرى همچون على مرتضى(ع)، کم مصيبتى بود که زينب شاهدش بود؟
مگر لبهاى مسموم و جگر پاره پاره و پيکر تيرباران شده برادر مظلومش امام مجتبى(ع)، قضيه ساده اى بود؟
حادثه عظيم کربلا، شهادت برادرش حسين و عباس و ديگر آل ابى طالب و نيز فدا شدن دو پسرش ، محمد و عون در رکاب سيدالشهدا و پرپر شدن اين دو گل و آن همه غنچه هاى پرپر ديگر در برابر چشمانش، در آن روز سرخ و آتشگون، مگر مصيبتى بود که با روح عادى بتوان تحملش کرد؟
اين زينب بود که اين همه داغ را ديد، فرداى آن عاشوراى خونين، خودش همراه کودکان و زنان کاروان حسينى به اسارت به کوفه و شام برده شد. در مجلس ابن زياد، او و ديگر اسيران را وارد جمع مردان و رجالگان ساخته و آن همه زخم زبان زدند و شماتت گفتند، آنگاه همراه با سرهاى بر فراز نيزه ها تا دمشق رفت، در حالى که کاروان سالارى اين داغديدگان مظلوم و اطفال بى پناه و دلشکسته را داشت. و در همه حال، همچون کوه پا بر جا، همچون دريا آرام؛ همچون شير دربند، پر خروش؛ همچون يک فاتح پيروز؛ سخنور و زبان آور، مردانه با آن نامردان صحبت مى کرد و شجاعانه در جمع آن حراميان و تيره دلان به ايراد خطبه مى پرداخت و رسوايشان مى کرد.
در حماسه عاشورا، زينب به خاطر دين و عقيده و رهبر، حاضر شد از همسرش (عبدالله جعفر) خداحافظى کرده و در رکاب برادرش، سفر پرماجراى کربلا را پيش گيرد. نه تنها خود، فدايى برادرش حسين(ع) بود، به دو پسرش محمد و عون هم ـ که در عاشورا شربت شهادت نوشيدند ـ سفارش مى کرد که دست از حسين(ع) نکشند و پيش روى او و در رکابش جهاد کنند. آرى ... بانويى که برادرى همچون حسين دارد، سزاست که برادر را بر شوهر مقدم بدارد و دو فرزند خود را قربانى راه برادر کند.


زينب و حماسه عاشورا


 زينب آمد شام  را يکباره ويران کرد و  رفت
اهل عالم را ز کار خويش حيران کرد و رفت
از   زمين  کربلا   تا   کوفه   و    دشت   بلا
هر کجا بنهاد پا، فتحى نمايان  کرد  و  رفت


 زينب(ع) بحق مفسر کتاب خون و شهادت است.
گزاف نگفته اند آنان که حرکت و حماسه زينب را پس از حادثه عاشورا، جلد دوم کتابى دانسته اند که جلد نخست آن را حسين(ع) نگاشت. او با «خون»؛  وى با «سخن» !
زينب در حادثه کربلا شريک حسين بن على(ع) است. نمى توان سخن از حماسه عاشورا گفت، بی آنکه از موضع گيريها و افشاگريها و صبرها و خطبه هاى زينب، چيزى به ميان نياورد!
وقتى در کاخ ابن زياد، خشم آن آلوده دامن از سخنان امام سجاد(ع) برانگيخته شد و دستور کشتن امام را داد، زينب بود که دست در جامه امام افکند و به او گفت: اى ابن زياد! آن همه خون از ما ريختید بس است. و دست در گردن حضرت سجاد افکند و آنگاه گفت: به خدا سوگند هرگز از او جدا نمى شوم. اگر مى خواهى او را بکشى، مرا هم با او بکش!
گفتارهاى صريح و شجاعانه زينب با والى کوفه و حاکم شام، درخور دقت و تامل بسيار است.
وقتى ابن زياد، به عنوان طعن و شماتت، به زينب گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟ فرمود:چيزى جز زيبایی  نديدم! آنان گروهى بودند که خداوند مرگ و شهادت را بر آنان مقدر کرد و به سوى شهادتگاهشان بيرون آمدند. خداوند به زودى ميان تو و آنان را جمع خواهد کرد و دادرسى برپا خواهد شد. آنگاه بنگر که چه کس باخته است!...
خطابه هاى زينب, تفسير خونهاى بناحق ريخته در کربلا و افشاگرى چهره تزوير و رياکارى حکام شام بود. سخنانش, ضميرهاى خفته و وجدانهاى مرده را بيدار ساخت و موجى از آگاهى و بيدارى در ميان دلها و در جامعه اسلامى آن روز ـ در کوفه و شام ـ آفريد. وى در طول اسارت، سخن بسيار گفته است، ليکن معروفترين آنها همان دو خطبه در کوفه و کاخ يزيد است. در کوفه، در جمع مردمی که به تماشا آمده بودند، اشاره به آنان کرد و ندا داد: «انصتوا ... » و همه نفسها در سينه ها حبس شد. بانگ جرسهاى شتران هم از نوا ايستاد و دختر على(ع)، پس از حمد و ثناى الهى، خطاب به آن کوفيان بى وفا و پيمان شکن گفت:
... اى کوفيان! براى چه هستيد شادمان؟
ماييم خانواده پيغمبر شما
ما خارجى نه ايم.
اى کوفيان! به مرگ حسين عيد کرده ايد؟
اى کوفيان که حيله و نيرنگ کارتان
همواره بوده است دورويى شعارتان
اى واى بر شما!
با دست خود نهال شرف را بريده ايد
سوى حسين نامه دعوت نوشته ايد
آنگاه، تيغ جور به رويش کشيده ايد؟ ...
آنقدر گفت، تا که همه اشک ريختند.
از حسرت و ندامت خود، ناله ها زدند.
زينب ادامه داد:
چشمانتان براى ابد پر ز اشک باد.
اشک دريغ و حسرت و اندوه جانگداز
اى مرگ بر شما! ..
و مردم را قيامتى از شور و هيجان، از غم و اندوه، از پشيمانى و حسرت فرا گرفت و موجى پديد آمد که والى کوفه از بيم شورش مردم، هر چه سريعتر کاروان را حرکت داد و به سوى شام روانه کرد.
در شام هم وقتى که يزيد مغرورانه و متکبرانه بر تخت پيروزى تکيه زده بود و شعرهاى کفرآميز و عنادآلود را مى خواند، زينب باز هم  على وار زبان فصيح و بليغ خود را به نطقى افشاگرانه گشود و گفت:
آهسته تر، يزيد!
قدرى درنگ کن!
همواره دودمان نبى بوده سربلند
رسوا تويى نه ما
من از کدام ننگ تو داد سخن زنم؟
از ننگ جاودان نياکان مشرکت؟
از کاخ زورگويى و عياشخانه ات؟
اين قتل عام و عيد ظفر؟ ... کور خوانده اى.
ما راه مستقيم حقيقت گزيده ايم.
از موجها چه باک؟
عزت براى ما و خدا و پيمبر است.
ننگ ابد براى تو و خاندان توست ...


■جواد محدثى

 

Share:
Tags: